هنر لذت بردن: چگونه از زندگی بیشترین بهره را ببریم؟
چگونه میتوانیم با تمرین مهارتهای کوچک، شادی و قدردانی خود را افزایش دهیم؟

یکی از مهارتهای من این است که در دوست داشتن چیزها واردم. من از بسیاری از تجربیاتم، چه موسیقی باشد، چه هنر، چه رویارویی با افراد، چه غذا خوردن، چه مکان یا کتاب یا فیلم خاص، و یا هر چیز دیگری، عمیقاً لذت میبرم. همسرم یک بار با دیدن واکنش من به آهنگی از فیونا اپل گفت: “ای کاش همه میتوانستند به اندازه تو از زندگی لذت ببرند.”
او همچنین متوجه شده است که وقتی غذای خوبی میخورم، آنقدر تحت تاثیر آن قرار میگیرم که او این هیجان زیاد من را با غم یا عصبانیت اشتباه میگیرد. گسترۀ لذت من نیز قابل توجه است: من تعداد زیادی از غذاها، مکانها، سبکهای معماری و زبانهای دیداری را دوست دارم. نه اینکه انتقاد یا سنجش خاصی نداشته باشم! سقف قدردانی من از زندگی بالاست، اما خب کف آن نیز بالاست.
بخشی از این موضوع به ترکیب شخصیتی مربوط میشود، اما من معتقدم لذت بردن مهارتی است که هر کسی میتواند آن را بهتر کند. من مجبور بودم آن را یاد بگیرم: دوران کودکی من ناخوشایند بود و به عنوان یک مکانیسم دفاعی، سعی کردم لحظات نسبتاً خوشایند را با تمام وجود دوست داشته باشم.
بعدها، توانایی لذت بردن من در دانشگاه پاداش گرفت و تقویت شد، آن هم زمانی بود که فهمیدم میتوانم ستایش خود را از یک اثر ادبی در مقالهای تحلیلی منعکس کنم – البته به دلیل وضعیت اسفناک امروز علوم انسانی، که همه در آن به نوعی مشغول نوعی اکتیویسم بیفایده هستند، دیگر نمیتوان به این روش تکیه کرد، اما حداقلش این است که میتوان از این راه در مدرسه موفق شد.
به تجربه من، لذت بردن در سطح بالا، مانند یک ورزش است و از بسیاری از ریزمهارتهای درهم تنیده تشکیل شده است که باید به صورت جداگانه تمرین شوند، اما یکدیگر را تقویت میکنند. اما لذت بردن با توجه به این موضوع آموزش داده نمیشود – تنها توصیهای که مردم معمولاً در مورد لذت بردن میکنند، “ذهن آگاه بودن” است.
من فکر میکنم این پیشنهاد، برای درک مفهومی که مدیتیشنکنندگان به آن “تمرکز تکوجهی” میگویند کارآمد باشد. این نوع تمرکز، نوعی توجه متمرکز و محدود است که تنها به بخش کوچکی از تجربه آگاهانه ما معطوف میشود. این روش، به چند دلیل ضعیف است: نه تنها انجام درست آن، حتی برای مدیتیشنکنندگان باتجربه هم، دشوار است، بلکه این پیشنهاد آنقدر پرت است که از تنها فعالیت روانی ما که در لذت بردن دخیل است خیلی دور است.
در این مقاله، سعی خواهم کرد سایر ریزمهارتهای لذت بردن را که برای من آشناتر هستند، فهرست کنم.
به بخشهای دیگر نگاه کنید: توجه خود را از بخشی که روی آن تمرکز کردهاید، فراتر ببرید. این امر به ویژه در مورد موسیقی آسان و مفید است – آهنگهای “Visions of Johanna” و “You Oughta Know” هر دو دارای قسمتهای باس زیبایی هستند که اگر خیلی روی صدای اصلی خواننده تمرکز کنید، ممکن است آنها را از دست بدهید.
همچنین بخوانید: آیا هوش مصنوعی جایگزین روانشناسان خواهد شد؟
این امر در مورد چیزهای دیگر هم صادق است: افرادی که با آنها صحبت میکنید (مثلاً سعی کنید بفهمید چه چیزی در مورد لباس یا لهجۀ آنها جذاب است)، یک نقاشی داوینچی (اینکه قضیۀ ابرو نداشتن مونالیزا چیست؟)، تماشای تئاتر (بازیگرانی که نوبت دیالوگشان نشده، چه شکلی هستند؟) و اساساً هر چیز دیگری! این روش برای تجربیات چشایی و بویایی معجزه میکند – یک آبگوشت یا عطر خوب لایههای گوناگونی دارد که جدا کردن آنها به این روش رضایتبخش است.
به نحو دیگری عمل کنید: مردم معمولاً از موسیقی متال لذت نمیبرند زیرا صدای خشن خوانندگان متال را ناخوشایند قلمداد میکنند. و همینطور به دلایل مشابه از اپرا هم لذت نمیبرند: طوری برخورد میکنند انگار صدای ویبراتوی جیغ جیغوی خواننده دارد به آنها فحش میدهد!
خب میتوانید این واکنشها را دوباره برای خودتان برنامهریزی کنید! اینکه یک محرک را -مثل همین مثال صدای خوانندگان- نوعی حملۀ صوتی یا فحش و ناسزا قلمداد کنید باعث میشود نسبت به آن مقاومت ذهنی داشته باشید و نتوانید از آن لذت ببرید. اگر این گارد را کنار بگذارید، میبینید که دیگر صدای موسیقی وحشیانه یا آزارنده نیست و میتوانید از آن لذت ببرید.
حسآمیزی را بیاموزید: البته که من دانیل تامت سینستت نیستم، که فکر میکند عدد ۷ بنفش است و قصد کشتن او را دارد! اما میدانم که غزل “گفتم غم تو دارم” مرا به یاد بوتههای رز میاندازد، که فلان آهنگ مثل آب حمام گرم است، یا بسیاری از نقاشیهای کمال الملک صدای دف و سنتور میدهند!
عاشق سازنده اثر شوید: به خودتان اجازه دهید به طور گذرا عاشق فردی شوید که اثر را تولید کرده است. دستان ثابت سرآشپز سوشی، نگاه نافذ نقاش پرتره، دانش نویسنده در موضوعی خاص. فکر کنید که چطور ممکن است جهان چنین افرادی را در خود داشته باشد؟
فقط ۱۰ درصد افزایش دهید: رسیدن به حالت لذت مطلق کامل کار دشواری است که تلاش برای آن چندان سرگرمکننده نیست. اما احتمالاً میتوانید با رها کردن گارد خود، ۱۰ درصد بیشتر از فعالیتهای خود لذت ببرید!
توجه کنید که بدن شما چگونه از چیزی لذت میبرد: عباراتی مثل “گشادهرو بودن” یا “دست به عصا راه رفتن” نشان میدهد که ما بطور شهودی و ناخودآگاه متوجهیم که بدنمان چطور به موقعیتهای مختلف واکنش نشان میدهد. این توانایی را میتوان با توجه کردن، تقویت کرد.
پیشبینی کنید: ممکن است از یک فیلم یا آهنگ یا کتاب خاص خسته شوید و آن را قابل پیشبینی بدانید. خب اگر اینطور است، بفرمایید و پیشبینی کنید! ببینید چند درصد میتوانید درست حدس بزنید. این کار به شما کمک میکند جریان فیلم یا اثر را آگاهانهتر دنبال کنید.
زبان خاص خود را بسازید: اگر هیچ واژگانی برای توصیف یک اثر ندارید، حالا چه فیلم یا آهنگ یا غذا، در آن صورت اثر هنری را خیلی مبهم و تار برداشت میکنید. ساختن یا آموختن واژگانی که برای توصیف و سنجش هنرهای مختلف بکار گرفته میشوند به شما کمک میکند که بفهمید دارید واقعاً چه چیزی را تجربه میکنید و این موضوع لذتبخش است.
تغییرات را متوجه شوید: در اینجا یک فرم توجه مسرتبخش وجود دارد که میتوانید در هر لحظه از آن استفاده کنید: هر شروعی را متوجه شوید – مانند هر ضربه طبل جدید، یا هر رنگ جدیدی که هنگام اسکن یک صحنه به چشم شما میخورد، کاراکترهای جدیدی که به فیلم اضافه میشوند، اولین دیالوگها در یک رمان و غیره.
خودتان را در جزئیات کوچک غرق کنید: من وقتی متوجه شدم که قالب شعری غزل اینطور است که کلمات باید در مصرعهای زوج یکسان باشند، میتوانستم از شدت شوق جیغ بکشم! شما چطور؟ کدام جزئیات است که ساده و سهلانگارانه از کنارشان میگذرید؟
مسافر زمان باشید: یک ثانیه وقت بگذارید و فکر کنید که یک هنرمند از گذشته یا آینده دور، چگونه اثری که شما الان دارید مشاهده میکنید را میبیند.
به خاطر بسپارید: به نظر من، این تنها راه واقعی برای لذت بردن از شعر است.
برای اثر هنری، یک زمینه ذهنی بسازید: موسیقی فیوچر آیلندز، برای من، وقتی متوجه میشوید که آنها در بالتیمور مستقر هستند، سطح دیگری از تراژدی و جذابیت را در خود نمایان میکند.
وانمود کنید که خریدار هستید: اگر در یک گالری هستید و حوصلهتان سر رفته است، وانمود کنید که قصد خرید یک اثر هنری را دارید. چه چیزی را میخرید و به چه قیمتی؟ چرا؟
سطح دیگری از لذت را پیدا کنید: اگر زندگی فقط “دوست داشتن” یا “دوست نداشتن” باشد، بسیار کسلکننده است. سعی کنید احساسات تازهای را در اثر پیدا کنید، مثلاً آیا کاراکتر منفی فیلم شما را به یاد خصوصیات منفی خودتان نمیاندازد؟
نقصی را پیدا کنید: گاهی اوقات پس از بیرون آمدن از فیلمی که از آن لذت میبرم، یک یا دو موردی را که متقاعدکننده نمیدانستم، یادداشت میکنم و به خود میگویم اگر من کارگردان بودم چطور این موضوع را حل میکردم؟
منبع: Sasha’s Newsletter – با تلخیص و تغییر