نقد کتاب «کتابخانه نیمهشب»؛ فرصتی دوباره برای زیستن
نقد کتاب کتابخانه نیمهشب یکجور «باید» است. از آن کتابهایی بود که وقتی دورهی اوجش را توی قفسهی کتابفروشیها میگذراند، چندین دوست در چند بازهی زمانی متفاوت خواندنش را به من توصیه کردند.

نمیدانم مشکل کجاست که وقتی نام یک کتاب مدام تکرار میشود، برای خواندنش مردد میشوم. دوستی که این کتاب را به اصرار خودش به من قرض داده بود، دو ماه بعد از اینکه آن را نخواندم (!) با نگاهی متأسف پسش گرفت.
گفت: «حیف که نخوندیش! حیف!» و کتاب عزیزش را برداشت و برد. یک سال بعد، وقتی تبوتاب کتاب خوابید، بالاخره آمادهی خواندنش شدم. تازه آن موقع فهمیدم این همه سروصدا برای چه بود. در ادامهی این یادداشت، ابتدا یک معرفی کوتاه و سپس نقد کتاب کتابخانهی نیمهشب را خواهید خواند.
«کتابخانه نیمهشب»؛ اگر فرصت تازهای داشتی، چه میکردی؟
بین زندگی و مرگ، جایی وجود دارد که در آن میتوان زندگیهای نزیسته را تجربه کرد. نورا سید، شخصیت اصلی کتابخانه نیمهشب، درست همان لحظهای که حس میکند دیگر دلیلی برای ادامه زندگی ندارد، به این کتابخانه جادویی وارد میشود؛ جایی که هر کتاب، سرنوشتی متفاوت از او را نشان میدهد و زندگیای را در بر دارد که نورا میتوانست داشته باشد اما نداشت.
مت هیگ -یکی از بهترین نویسندگان جهان در سالهای اخیر- در این رمان، با زبانی ساده اما تأثیرگذار، به یکی از سوالات بنیادین زندگی میپردازد: آیا اگر تصمیمی متفاوت میگرفتیم، واقعا خوشحالتر بودیم؟ نقد کتاب کتابخانهی نیمهشب نشان میدهد که این داستان میان امید و پشیمانی در نوسان است و در نهایت، ارزش لحظهی اکنون را یادآوری میکند.
کتابخانه نیمهشب، روایتی از حسرتها، انتخابها و معنای زندگی است؛ سفری که شاید همه ما در ذهنمان طی کرده باشیم.
اگر قرار باشد تنها با یک کلمه این کتاب را توصیف کنم، «تأملبرانگیز» بهترین انتخاب است. مت هیگ در کتابخانهی نیمهشب -یکی از بهترین کتابهای دنیا– به سراغ مفهومی میرود که شاید همهی ما، دستکم یکبار، درگیر آن شدهایم: «اگر مسیر دیگری را انتخاب میکردم، زندگیام چطور میشد؟» این پرسش در هستهی اصلی داستان قرار دارد، اما آنچه کتاب را از یک روایت ساده دربارهی حسرت و احتمالات فراتر میبرد، نحوهی پرداختن نویسنده به مفهوم معنا در زندگی است.
نقطهی قوت؛ داستانی که همذاتپنداری برمیانگیزد
هیگ از زبان سادهای استفاده میکند، اما همین سادگی نقطهی قوت اوست. دیالوگها طبیعیاند، احساسات نورا واقعی به نظر میرسند و موقعیتهایی که در آنها قرار میگیرد، آنقدر آشنا هستند که خواننده خودش را جای او میگذارد. تقریباً همهی ما لحظاتی داشتهایم که به انتخابهایمان فکر کردهایم و آرزو کردهایم که شاید میشد راه دیگری را امتحان کنیم. همین نزدیکی موضوع باعث میشود که خواننده با نورا هممسیر شود.
نقطهی ضعف؛ ایدهای تکراری با روایتی قابلپیشبینی
هرچند ایدهی بررسی زندگیهای جایگزین جذاب است، اما آنقدر در ادبیات و سینما تکرار شده که کتابخانهی نیمهشب در بخشهایی قابلپیشبینی به نظر میرسد. برخی اتفاقات، از جمله نتیجهی نهایی داستان، چندان غافلگیرکننده نیستند. خواننده از جایی به بعد میتواند حدس بزند که نورا احتمالاً چه مسیری را طی خواهد کرد. علاوه بر این، کتاب در قسمتهایی بیش از حد توضیح میدهد؛ گویی نویسنده میخواهد مطمئن شود که خواننده پیام را دریافت کرده است، در حالی که میتوانست با ظرافت بیشتری این مفاهیم را منتقل کند.
کتابخانهی نیمهشب اگرچه شاهکاری بینقص نیست، اما اثری است که ارزش خواندن دارد. برای آنهایی که به داستانهای تأملبرانگیز دربارهی معنا و مسیر زندگی علاقهمندند، این کتاب میتواند الهامبخش باشد. اما اگر به دنبال روایتی پیچیده و غیرقابلپیشبینی هستید، ممکن است کمی ناامید شوید. در نهایت، این کتاب نه فقط دربارهی «چه میشد اگر»، بلکه دربارهی پذیرش «آنچه هست» صحبت میکند و شاید همین نکته، مهمترین چیزی باشد که از آن میآموزیم.
منبع: دیجیکالا مگ