کلاهی که بر سر مردم ایران رفت! کلاه پهلوی و مدرنسازی تحمیلی جامعه
کلاه پهلوی فقط یک پوشش نبود؛ آغاز پروژهای اجباری بود برای تغییر چهرهی ایران. نمادی از مدرنیتهای تحمیلی که از ظاهر مردم شروع شد و تا عمق هویت اجتماعی نفوذ کرد.
تحریریه حرف مرد- امیررضا منعمی: در زمستانی سرد از آغاز سده چهاردهم خورشیدی، کلاهی کوچک بر سر مردان ایرانی، زلزلهای بزرگ در فرهنگ و سنت بهجامانده از قرون گذاشت. کلاه پهلوی، ساده و ظاهراً بیادعا، نه صرفاً پوششی برای محافظت از سر، بلکه نشانهای سیاسی، اجتماعی و نمادین از خواست حکومتی نوظهور بود که سودای تغییرات بنیادین در سر داشت. رضاخان، فرماندهای که از دل قزاقخانه برخاسته بود، حالا بر تخت پادشاهی نشسته و طرحی عظیم در سر داشت: ساختن ملت ایران، نهفقط در زیرساختها و نهادها، بلکه در سیمای ظاهری مردمانش.
ماجرای «اتحاد شکل لباس» در دوره رضاشاه، یکی از روشنترین مثالها از سیاستهای فرهنگی و اجتماعی اوست که به طرز عجیبی هم مدرنیزهکردن کشور را نشانه میگرفت، و هم بر یکسانسازی اجباری تأکید داشت. کلاه پهلوی نخستین حلقه از زنجیری بود که در ادامه به کشف حجاب و تغییر سبک زندگی عمومی انجامید.
رضاشاه پس از تثبیت قدرت، با الگوبرداری از ترکیهی نوین تحت رهبری آتاتورک، بر آن شد تا ملت ایران را از قید و بند سنتهای «کهنهپرست» رهایی بخشد. کلاه پهلوی – با نوک جلویی، شبیه کلاههای اروپایی و بیدنبالهای شبیه به کلاههای سنتی – انتخابی هوشمندانه برای آغاز این مسیر بود. کلاه شاپو، که در سالهای بعد جای آن را گرفت، وجهی اروپاییتر و مدرنتر داشت. در هر دو صورت، هدف روشن بود: شکل ظاهر ایرانیان باید بیانگر آن تغییری باشد که حکومت نو میخواست در درون ساختار جامعه اعمال کند.
اجرای قانون اتحاد شکل لباس در سال ۱۳۰۷ هجری شمسی، آغازگر رسمی این تغییر بود. مردان موظف شدند کلاهی متحدالشکل بر سر بگذارند، لباس فرنگی بپوشند و از عبا، قبا، و عمامه فاصله بگیرند؛ و این دستور، صرفاً یک توصیه نبود، بلکه با جدیت و حتی زور اجرایی شد. مأموران شهربانی در خیابانها، مردان را بازداشت یا جریمه میکردند اگر از دستور تخطی کرده بودند.
همچنین ببینید: وقتی ۵۰ سال پیش ایران توانست اسرائیل را از فوتبال آسیا اخراج کند! +ویدئو
این حرکت، جامعهی ایران را دستخوش دوگانهای عمیق کرد. از یکسو، برخی روشنفکران و طبقه متوسط نوظهور که از آرمانهای مدرنیته استقبال میکردند، با آغوش باز این تغییرات را پذیرفتند و حتی آن را نشانهای از پیشرفت دانستند. از سوی دیگر، گروههای مذهبی، سنتگرایان، و حتی مردم عادی که پیوند عمیقی با لباس و ظاهر سنتی خود داشتند، این تغییر را نوعی «هویتزدایی» و تحقیر فرهنگی تلقی کردند.
نقش «کلاه» در تاریخ فرهنگی ایران آنقدر پررنگ شد که در خاطرات و ادبیات شفاهی مردم نیز جایگاه ویژهای پیدا کرد. هنوز هم در برخی روستاها، اصطلاح «کلاه پهلوی گذاشتن» برای اشاره به تغییر ظاهر ناگهانی یا تلاش برای متفاوت جلوهکردن، به کار میرود. این نماد، بهنوعی حامل روایتهای متناقض از اقتدار، اجبار، و خواست برای مدرن شدن است.
اتحاد شکل لباس، همچنین بستری شد برای تداوم و تعمیق اقتدار حکومت. با کنترل بر ظاهر افراد، دولت عملاً گام بهگام وارد زندگی خصوصی مردم شد؛ امری که بعدها با پروژهی کشف حجاب و نظارت بیشتر بر حوزه عمومی شدت گرفت. درواقع، ظاهر جدید، قرار بود انعکاسی از نظم نوین باشد؛ نظمی که در آن، فرد بهمثابه بخشی از کل تحت سلطه دولت، بازتعریف میشد.
با وجود فشارهای حکومتی، مقاومتهایی نیز در گوشه و کنار کشور شکل گرفت. برخی روحانیون حاضر به کنار گذاشتن عمامه نشدند و حتی زندان رفتند. برخی بازاریان از پوشیدن لباس فرنگی سر باز زدند. اما در مجموع، تغییر، اگرچه با زخم و درد، اما پیش رفت.
پشت پروژهی ظاهر نو، ایدهی «جامعه نو» نهفته بود. رضاشاه باور داشت که نظم اجتماعی نو، نیاز به بازسازی کامل دارد؛ و از نظر او، این بازسازی باید از کوچکترین عنصر، یعنی ظاهر افراد آغاز شود. او به شکلی نمادین، با تغییر لباس و کلاه، میخواست اندیشه و رفتار جامعه را نیز دگرگون کند.
شاید کلاه پهلوی امروز دیگر بر سر هیچکس نباشد، اما سایهی سنگیناش هنوز بر حافظه تاریخی ایران باقیست؛ کلاهی که بر سر مردمان رفت، اما ذهن تاریخ را تا سالها به خود مشغول ساخت.
این نماد کوچک، گویای نبردی بزرگ بود: نبرد میان سنت و تجدد، میان اراده فرد و قدرت حکومت، میان گذشته و آیندهای که با اجبار و آهنگ نظامی میخواست وارد خانهها شود. و شاید هنوز هم، هرگاه که بحث از ظاهر، هویت و سیاست به میان میآید، پژواک صدای گامهای مأموران شهربانیِ دهه ۱۳۰۰ را میتوان در کوچهپسکوچههای ذهن تاریخ شنید.