معرفی کتاب «خلاف زمان»؛ چرا شیفته نوستالژی هستیم؟
نشر اطراف از سال ۱۳۹۶ شروع به کار کرد و از همان ابتدا، تمرکز خود را بر انتشار جستار روایی گذاشت.

در طول این سالها، اطراف آثار زیادی را حول و حوش روایت منتشر کرده است. حالا هم یکی از آثار اخیر این نشر کتاب «خلاف زمان» است، یک جستار روایی بلند درباره نوستالژی.
دیهگو گاروچو، نویسنده کتاب، خود استاد فلسفه دانشگاه مادرید است. او در مصاحبهای میگوید که قصدش از نوشتن کتاب «خلاف زمان» نوعی انتقام بوده است، انتقام از نوشتن متنهای آکادمیک. او حالا کتابی نوشته که طیف گستردهای از افراد میتوانند مخاطبش باشند و اصلا هدف جستار روایی نیز همین است: مخاطب قرار دادن افراد زیاد.
گاروچو اعتراف میکند که خود به شدت نوستالژیزده است و نوستالژی دغدغه بزرگی برای اوست. البته نوستالژی نه تنها ذهن گاروچو، که ذهن افراد زیادی را به خود مشغول کرده و همین باعث جذابیت این موضوع میشود، ما پیش از این به نوستالژی در سینما پرداخته بودیم.
گاروچو در این مصاحبه بهدرستی اشاره میکند که «نوستالژی احساس غالب عصر ماست.» و تنها احساسی میان احساسهای دیگر نیست. به دلیل همین غلبه و گستردگی، این استاد فلسفه تلاش کرده تا از دیدگاهی فلسفی این مفهوم را بازنگری کند و اثری را به آن اختصاص دهد.
دیهگو گاروچو استاد فلسفه دانشگاه مادرید است و در کتاب «خلاف زمان» سراغ آثار فلسفی کلاسیک میرود و سیر تحول مفهوم «نوستالژی» را رصد و تحلیل میکند.
یکی از مهمترین حسهایی که در خلال نوستالژی داریم، حس حسرت است. مواجهه با گذشته ما را دچار یاس و حسرت زمان از دست رفتهای میکند که دیگر هرگز نمیتوانیم به دستش آوریم.
اما آیا آنچه فکر میکنیم بینقص و عالی بوده ـ مثل عکسهایی از دهه شصت میبینیم یا خانههای حیاطدار قدیمی ـ واقعا هم همینطور بوده است؟
چند سال پیش که گذاشتن عکسهای مربوط به دهه شصت در فضای مجازی ترند بود، کاربری عکس اتاقی را گذاشته بود که بخاری داشت و آیتمهای دهه شصت را در خود جا داده بود. طبق معمول کامنتهای این پست درباره این بود که چقدر آن فضا زیبا و صمیمانه و دلگرمکننده و … بوده است. فقط یک کاربر گفته بود: «من نمیدونم مردم دلشون برای چی تنگ میشه! برای فقر؟ برای صف کوپن؟ برای چی دقیقا؟!»
واقعیت این است که زندگی در دهه شصت در ایران با سختیهای فراوانی همراه بود. سختیهایی که آدمهای امروزی قادر به تحملش نیستند و اگر ذرهای از طعمش را بچشند، برای بازگشتن به زمان حال سر و دست میشکنند.
اما این واقعیت باعث نمیشود علاقه ما به نوستالژی کم شود. ما تمایل داریم نوستالژیزده باشیم و فکر کنیم زمانهای وجود داشته که در آن حالمان خوب بوده است. همانطور که دیهگو گوروچو میگوید: «زمان همیشه زمان از دست رفته است؛ گذشتهای خوش که تنها فایدهاش نمایان کردن مشقتهای اکنون است. ناامیدی امروز ما را فقط حسرت کمال گذشته است که توجیه میکند… زمانه ما را سرخورده، مایوس و خشمگین میکند، چون میتوانیم آن را با زمانهای دیگر مقایسه کنیم، زمانهای عادلانهتر، زیبارت، کاملتر و حقیقیتر.»
یکی از اولین چیزهایی که گاروچو به آن اشاره میکند، «نفرین خاطره» است. «نفرین خاطره» یک نوع مجازات در روم باستان بوده که نام فرد خاطی را پس از مرگش از همه جا محو میکنند. در این مجازات حتی تندیس آن فرد را نیز بیسر میکنند.
ولی «نفرین خاطره» برای همه آدمها نبود و فقط مختص افراد بلندپایهای بود که به پادشاه خیانت میکردند. و کسی به پادشاه خیانت کند، به ملت خیانت کرده است.
کیفر این جرم به اندازه خود جرم خصلتی اجتماعی داشته است: یعنی ما همگی تو را فراموش میکنیم. این هشدار به فراموش شدن یاد در کتابهای مقدس هم دیده میشود. اما چرا خاطرهزدایی و از بین رفتن یاد باید یک کیفر تلقی شود؟
ابتدا این بحث نویسنده با نوستالژی بیربط به نظر میرسد، اما گاروچو درواقع میخواهد کتاب خود را بر اساس همین «کیفر خاطره» پیش ببرد، کیفری بسیار سهمگین برای خطایی نابخشودنی.
از این کیفر میتوان نتیجه گرفت که یاد و خاطره، همواره، در نزد مردم همه اعصار، مسئلهای مهم تلقی میشده است. یاد و خاطره مسئلهای حیاتی بوده و انسانها تمایل داشته و دارند که نامشان حفظ شود تا از طریق آن جاودان شوند.
گاروچو ادامه میدهد و میگوید «تقریبا هیچکس خوش ندارد خاطراتش را کاملا معمولی و پیشپاافتاده فرض کند.» یعنی درواقع خاطرات ما وجه تمایز ما با دیگران است. و ما برای اینکه بر این وجه تمایز تاکید بیشتری کنیم، به گونهای دیگر این خاطرات را یادآوری میکنیم: بسیار اغراقشدهتر، با اغماض بیشتر و زیباتر.
وقتی این گذشته خیالی و اغراقشده را میسازیم، دچار رنج میشویم. چون احساس میکنیم هرگز نمیتوانیم دوباره به آن گذشته برگردیم و در آن دوران طلایی زیست کنیم. یکی از واکنشهای رایج به رنج ناشی از نوستالژیزدگی، اطمینان پوچ به آینده است، اینکه زمان خوبی خواهد رسید یا اینکه آینده را چونان گذشته میسازیم. شعار جنبشهای بازگشت هم چنین چیزهایی است، مثل شعارهای هیتلر یا حرفهایی که ترامپ درمورد ساختن دوباره آمریکا میزند.
در هر صورت، رنج ناشی از یادآوری گذشته منجر به تصور آیندهای درخشان میشود که سازندگانش قول میدهند مانند گذشته باشد. گوروچو در اینجا به درستی میگوید که امید به آینده به وعدهای در گذشته باز میگردد. پس انگار نه زمان حالی وجود دارد، نه آیندهای، تنها چیزی که یک فرد یا جامعه نوستالژیزده دارد گذشته است. و بازسازی گذشته ـ که عقلا و منطقا هرگز نمیتواند اتفاق بیفتد ـ نهایت آمال چنین جامعهای است: «از یک منظر آینده تنها گذشتهای است که میتوانیم تغییرش دهیم.»
گوروچو در برابر تعریف انسان به عنوان «حیوان سیاسی» یا «حیوان عقلانی» معتقد است «انسان حیوانی است که حسرت میخورد.» در اینجا نویسنده به نکته بسیار جالبی اشاره میکند و آن این است که تعریفها بر اساس اغراضی تبیین میشوند. اینکه ما در طی قرنها انسان را حیوان ناطق خواندهایم، ناشی از آرزویی است که برای خردمند شدن او داشتهایم. گوروچو نیز بنابر دیدگاه و جهانبینی خود حول و حوش مسئله نوستالژی، انسان را حیوانی میداند که ویژگیاش حسرت خوردن است.
گوروچو در مصاحبهاش میگوید انسان همیشه دلیلی دارد که حالش خوب نباشد و به همین دلیل دنبال جایی میگردد که فکر میکند در آن حال خوبی داشته است. حسرت خوردن به دلیل همین نداشتن حال کاملا خوب است. کمال گذشتهای که حسرت آن را میخوریم، ما را مایوس میکند و از زندگی کنونی بیزار.
اگر بخواهیم به کتاب تازه دیهگو گاروچو انتقادی وارد کنیم، آن این است که به نظر میرسد گوروچو در خیلی از مواقع نمیتواند یا نمیخواهد حرفش را از زبان خودش بگوید. او سعی میکند حرفها و نظریاتش را از زبان فیلسوفان بزرگ بیان کند. مشکلی که وجود دارد این است که با این کار، حرفها و نظریات افراد مختلف از بستری که در آن بیان شدهاند جدا میشوند و درواقع به خدمت هدفی که نویسنده دارد، در میآیند.
اگر خودتان با بعضی از فیلسوفانی که کتاب به آنها اشاره میکند، آشنا باشید میتوانید ببینید که نتایج گوروچو از نظریات فلاسفه، گاهی اوقات، هیچ ربطی به صحبتهای آن فیلسوف ندارد. معلوم نیست چرا گوروچو تصمیم گرفته تا اینطور بر نظریات خود تاکید کند. شاید این نویسنده فکر میکرده در این صورت حرفهایش از مقبولیت بیشتری برخوردار هستند.
خواندن کتاب «خلاف زمان» را به آن دسته از افرادی پیشنهاد میکنیم که خود دچار نوعی نوستالژیزدگی هستند یا در مطالعاتشان با این موضوع مواجه شدهاند.
در بخشی از کتاب «خلاف زمان» از دیهگو گاروچو می خوانیم:
«خواندن متون کهن از منظر اکنون بیش از آنکه جهان کلاسیک را نشانمان دهد، درباره روزگار خودمان به ما میگوید. گویی شنیدن و تفسیر صداهایی که از گذشتههای دور میآیند ما را به دیدن چشماندازی در دوردست ـ چیزی شبیه گستره زمین یا قایقی در افق مجازی دستگاههای بیناییسنجی ـ فرا میخواند.»
منبع: دیجیکالا مگ