پیش‌تصور و پس‌تصور در عکاسی: چگونه یک عکس از خاطره‌ای مبهم به اثری هنری بدل می‌شود؟

این گزارش داستان خلق یک عکس را روایت می‌کند؛ عکسی که نه صرفاً ثبت واقعیت، بلکه تجلی تخیل، اندوه، و خودکاوی است.

تحریریه حرف مرد: وقتی این عکس را گرفتم وانمود می‌کردم که می‌دانم چه‌کار می‌کنم. در اوج شیوع کرونا، دوست و رئیس عزیزم را به‌خاطر سرطان از دست دادم؛ همزمان، آتش‌سوزی‌های گسترده داشت کوه‌های محبوبم را نابود می‌کرد. به دیگران می‌گویم این عکس را گرفتم تا احساساتم را در آن روزها بیان کنم؛ احساساتی که از تلاش من برای غلبه بر اندوه ناشی می‌شدند. چه این داستان را بگویم و چه نه، این تصویر برای بسیاری از مردم طنین دارد.

Preview image

یکی از خریداران، به‌دلیل ناتوانی جسمی، نمی‌توانست توضیح دهد چرا این عکس را دوست دارد. او روی ویلچر بود و قادر به صحبت کردن نبود، اما از طریق والدینش خواسته‌اش را برای داشتن عکس منتقل کرد. فرد دیگری از این عکس در گروه‌های معنوی مختلف به‌عنوان نوعی تست رورشاخ استفاده کرده است. او شکل زنی را در میان شاخه‌های درخت به من نشان داد؛ چیزی که خودم هرگز ندیده بودم. آیا می‌توانی او را ببینی؟ در تنهٔ سمت چپ، دستان و سرش بالا رفته، و موهایش به‌سمت بالا پف کرده‌اند؟

اما حافظه، راوی وفاداری نیست. اگر بخواهم صادق باشم، این چیزی نبود که آن لحظه می‌دیدم؛ نه دلیل اصلی گرفتن عکس، نه حتی علت تبدیل شدنش به بهترین تصویر آن روز.

به‌طور قطع، چیزی نبود که با چشمانم دیده باشم. بله، کهکشان راه شیری را همراه با درخت دیدم. اما آن‌قدر تاریک بود که تنها با نور چراغ پیشانی‌ام متوجه حضور درخت شدم. برای ثبت تمام صحنه، چهار عکس عمودی با لنز واید گرفتم و بعد آن‌ها را به هم دوختم، به‌صورت افقی فشرده و سپس کراپ کردم تا شکل طبیعی‌تری پیدا کند. این تصویر حاصلِ تخیل من بود؛ ساعت‌ها وقت صرف کردم تا آن را ورز دهم و شکل دهم، درست مثل سفالگری که با گل کار می‌کند.

آن روز عکس‌های زیادی از کهکشان راه شیری، طلوع آفتاب و گله‌های گوزن گرفتم. چرا این یکی برجسته شد؟ چون نگاه عکاسانه‌ام بهتر عمل کرد؟

یا شاید به‌خاطر آن‌که این تصویر بیش از بقیه با احساساتم در آن دوران همخوانی داشت، ویرایش طولانی‌اش به کاری عاشقانه تبدیل شد؟ شاید من آن را خودم بعداً به بهترین تصویر تبدیل کردم.

در مقام یک فعالیت انسانی، عکس خوب از تخیل خوب می‌آید.

پیش‌تصور (Previsualization)

The setting moon on a snowcovered purple mountain.
ماهِ در حال غروب، بر فراز کوهی بنفش و پوشیده از برف

انسل آدامز درباره عکس مشهور خود طلوع ماه در هرناندز، نیومکزیکو می‌نویسد:

من توانستم تصویری را که می‌خواستم، محقق کنم؛ نه آنگونه که سوژه در واقعیت دیده می‌شد، بلکه آنگونه که به نظرم می‌رسید و باید در چاپ نهایی دیده می‌شد.

آدامز استادی فنی بود که تصویر پرکنتراستی را در ذهن داشت، نوردهی مناسب در زیر نور ماه را تخمین زد، و حتی با استفاده از فیلتر قرمز، صلیب‌های سفید تصویر را برجسته کرد. وقتی کسی در حال پیش‌تصور است (یعنی قبل از دیدن)، این مفهوم را می‌رساند که تخیل به‌اندازهٔ دیدن اهمیت دارد. امروز ابزارهای زیادی برای تقویت توانایی عکاسان در پیش‌تصور یک عکس در دسترس است.

چند روز پیش از گرفتن عکس ماه بالا، تصویر مورد نظر کاملاً در ذهنم نقش بسته بود. تقویم به من تاریخ ماه کامل را گفته بود. از سفرهای پیشینم عکس‌هایی از قله آپاچی داشتم. نمای خیابانی گوگل ارث هم کمک کرد تا آنچه را در انتظارم بود، تأیید کنم. نرم‌افزار قدرتمند Photographer’s Ephemeris زمان دقیق بوسیدن قله توسط ماه را محاسبه کرد. با صدای زوزه‌های باد زمستانی در تاریکی، خواهرم سه‌پایه را محکم نگه داشت و ما حیرت‌زده بودیم که ماه درست همان‌جایی نشست که برنامه پیش‌بینی کرده بود.

اپلیکیشن‌هایی مانند Photographer’s Ephemeris، Photopills و Skycandy به عکاسان مدرن کمک می‌کنند تا صحنه‌ای را پیش از حضور فیزیکی تصور کنند. این ابزارها امکان خلق ایده در تخیل خود را پیش از عکس‌برداری به ما می‌دهند. به همین دلیل است که عکاسان حرفه‌ای یا آماتورهای جدی، نسبت به کسانی که فقط به بیرون می‌روند و از آنچه می‌بینند عکس می‌گیرند معمولاً عکس‌های شگفت‌انگیزتری ثبت می‌کنند، حتی اگر آن افراد قدرت دیدن خوبی داشته باشند.

پس‌تصور (Post Visualization)

A jumbled logjam with beams of light pouring out of it
«تصمیم‌گیری»: توده‌ای درهم از کنده‌های چوب با پرتوهای نوری که از آن می‌تابند

ماینر وایت می‌گوید:

کسی صرفاً برای ثبت آنچه که هست، عکس نمی‌گیرد؛ بلکه برای آنچه می‌تواند باشد، عکس می‌گیرد.

تصاویر موجود در کارت حافظه‌ات را که هنوز برنامه‌ای برایشان نداری، دست‌کم نگیر. شاید حتی ندانید چرا آن‌ها را گرفته‌اید. در عوض، آن‌ها را در یک آرشیو بازبینی ثانویه نگه‌دار و بارها به آن‌ها رجوع کن تا ببینی آیا چیزی بیشتر می‌توان از آن‌ها بیرون کشید یا نه. گاهی اوقات، جریان هنری پس از ثبت عکس آغاز می‌شود؛ زمانی که وقت می‌گذاری و می‌پرسی: «این عکس، غیر از آنچه هست، چه چیزی می‌تواند باشد؟»

در مورد عکس «تصمیم‌گیری»، من در سفری با کوله‌پشتی تحت تأثیر بافت‌ها و آشفتگی توده چوب قرار گرفتم. اما به‌صورت مستقیم، عکس خسته‌کننده‌ای بود. آن را در آرشیو بازبینی ثانویه رها کردم تا همین آخر هفته که متوجه شدم چقدر احساسی شبیه زمانی دارم که باید تصمیم‌های زیادی بگیرم. تصویر را به سیاه‌وسفید تبدیل کردم و سپس با نسخه رنگی ترکیبش کردم. فقط به تُن‌های میانی رنگ افزودم. بعد نویز زیادی به آن اضافه کردم تا حسی دانه‌دار و قهوه‌ای‌مآب داشته باشد. با استفاده از برنامه Luminar Neo، نور خورشیدی به آن اضافه کردم؛ نمادی از مسیر میان هرج‌ومرج.

پس‌تصور جوهر اصلی کار یک عکاس هنری است. از اصلاحات ظریف رنگ و کنتراست گرفته تا تغییرات رادیکال از واقعیت سوژه، عکاس ابزارها و زمان بی‌شماری برای تبدیل عکس به چیزی فراتر از بازنمایی صرف دارد. حتی انسل آدامز گفته: «نگاتیو مثل نت موسیقی است؛ چاپ نهایی اجراست.»

همچنین بخوانید: ماجراهای سریال پایتخت ۸ از جنگ دوازده روزه می‌گوید؟

پیش‌نیاز تخیل: خودشناسی

An eclipsed moon behind blurry white tree branches.
ماه گرفتگی در پس شاخه‌های تار و سفید درخت

ساعت‌ها پرسه‌زنی در دامنه‌های کوهستانی شب‌پوش اطراف خانه‌ام، دروازه‌ای شد به مناظر درونی‌ام. تنها، در سکوت قلمرو شیرهای کوهستانی، تماشای خاموش شدن نور ماه، احساسی وصف‌ناپذیر در من پدید آورد. این تجربه باعث شد در دفتر یادداشت بنویسم:

منظر نیمه‌شب، روشن همچون گرگ‌ومیش، کم‌کم تاریک می‌شود، در حالی‌که ماه نقره‌ای آرام‌آرام بلعیده می‌شود. درختی بی‌رنگ همانند استخوان، به‌سوی ماه خونین چنگ می‌زند. تاریکی آکنده از بی‌قراری است، لبریز از حضوری زنده. حتی نسیمی نیست تا این انتظار نگران را مختل کند. سایه‌ها از دره‌ای خفه بالا می‌خزند، تیره‌تر از آسمان. خش‌خش در بوته‌ها. مزاحمی در شب. شاهدی بر آیینی کهن.

اندیشۀ خلاقانه‌ام من را دربرگرفت. این عکس، آخرین تصویر از یک عکاسی شاد بود. ترکیبی از بهترین عناصر پیش‌تصور و پس‌تصور را داشت. می‌دانستم که با قرار گرفتن ماه در بالای آسمان، احتمالاً پیش‌زمینه‌ای از چشم‌انداز نخواهم داشت. اما ایدهٔ گرفتن درختی با ماه را دوست داشتم.

بعد فکری به ذهنم رسید: از فاصله دور (در این مورد ۵۴۰ میلی‌متر) عکس بگیر و اجازه بده درخت تار شود. با چراغ پیشانی، درخت را نورپردازی کردم، چندین بار سه‌پایه را جابه‌جا کردم و دوباره عکس گرفتم. در خانه بهترین نسخه را انتخاب کردم. در ویرایش، کنتراست تُن میانی شاخه‌های درخت را تا جای ممکن بالا بردم تا ظاهری شبیه استخوان‌های خاک‌خورده پیدا کنند. البته، همهٔ این‌ها بی‌ارزش می‌بود اگر چیزی برای گفتن نمی‌داشتم.

دانستن احساسات‌مان و منشأ آن‌ها، مهارتی نادر شده است. در روزگاری که پر از حواس‌پرتی و برنامه‌های شلوغ است، بسیاری از مردم از یک بحران ظاهری به بعدی می‌دوند، بی‌آنکه زمانی برای تأمل درونی صرف کنند.

بسیاری از عکاسان نیز در این دام می‌افتند. فشار برای هماهنگی با سبک‌های مد روز در شبکه‌های اجتماعی یا ثبت نقاط داغ و رویدادهای کیهانی، آن‌ها را به میان‌بُر زدن وامی‌دارد.

اما اگر عکاسی فقط از سبک یا ترکیبی کپی کند که در اینستاگرام لایک زیادی گرفته، چه حقیقت احساسی شخصی‌ای در آن تصویر وجود دارد؟ آیا در میان جمعیت عکاسانی که برای گرفتن همان عکس از همان مکان معروف با هم رقابت می‌کنند، می‌توان تجربهٔ احساسی ارزشمندی داشت؟

نسخه‌ای برای این سردرگمی احساسی وجود دارد: مدیتیشن و تمرین ذهن‌آگاهی، راه‌هایی برای یادگیری مهارت مشاهده هستند. این تمرین‌ها نه‌تنها توجه به دنیای بیرونی را تقویت می‌کنند، بلکه آگاهی از مناظر درونی‌مان را نیز افزایش می‌دهند.

من سعی می‌کنم زمان زیادی را در مکان‌هایی که عکاسی می‌کنم، سپری کنم. تمرین خوبی است که دوربین را برای ۱۰ تا ۲۰ دقیقه اول کنار بگذاری. بنشین و گوش بده. در همان ناحیه پرسه بزن. دفترچه‌ای بیرون بیاور و آنچه را در بیرون و درون خود حس می‌کنی، بنویس. چه احساسی داری؟ در مورد چه چیزی ذهنت درگیر است؟

ممکن است هیچ‌کدام از این نوشته‌ها با عکاسی آن روز مرتبط نباشد، اما این کار اتلاف وقت نیست. بعدها که تصاویرت را مرور می‌کنی، می‌توانی به این یادداشت‌ها رجوع کنی. گاهی افکار ناخودآگاه از درون عکسی ظاهر می‌شوند، بی‌آن‌که حتی متوجه حضورشان شده باشی. آن‌گاه می‌توانی از تکنیک‌های پس‌تصور استفاده کنی تا تصویر را آگاهانه، حتی به‌شدت، دگرگون کرده و با حقیقت احساسی لحظهٔ ثبت، همسو کنی. می‌توان گفت چنین تصویری، حقیقتی معتبرتر از بازنمایی صرف چیزی است که دیده‌ای.

شخصی‌اش کن

فکر کردن به نحوهٔ پیش‌تصور پیش از عکس‌برداری یا پس‌تصور پس از آن، راهی فوق‌العاده برای ارتقای مهارت عکاسی‌ست. اما اگر درک عمیقی از هدف خود برای بیان تصویری نداشته باشی، در خلق عکس‌های تاثیرگذار به مشکل خواهی خورد. ارتباط با «چرایی»‌ات، تو را در رسیدن به «چگونگی» پیش می‌برد.

شاید تنها دلت بخواهد چیزی زیبا را به اشتراک بگذاری. شادی، لذت و زیبایی، مضامینی رایج در هنر هستند. اما آن‌چه تصویر زیبای تو را متمایز می‌کند، چرایی تو برای زیبا دانستن آن چیز است. چه چیزی در آن با تو سخن می‌گوید؟ چه معنایی دارد؟ بدون این لایه‌های عمیق‌تر، فقط با تصاویری صرفاً زیبا طرف خواهی بود؛ تصاویری که شاید برای تو خاطره‌انگیز باشند، اما برای دیگران معنایی نخواهند داشت.

فریب این فکر را نخور که برای بهتر شدن در عکاسی باید «چشم بهتری» پیدا کنی یا در «دیدن» ماهرتر شوی، حالا هر معنایی که این خرفها می‌خواهند، داشته باشند.

حفظ کردن قوانین ترکیب‌بندی فقط به عکس‌هایی فرمول‌زده منجر می‌شود و در بلندمدت، رشد تو را به‌عنوان عکاس آسیب می‌زند. بیشتر تصاویر تأثیرگذار، این قوانین را رعایت نمی‌کنند یا اگر رعایت می‌کنند، فقط از سر تصادف است. عکاسان بزرگ مجموعه‌ای از ابزارها دارند که ربطی به دیدن ندارند.

منبع: Medium، کاربر Dean A

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا