همهچیز درباره داستان «رستم و سهراب»؛ یک تراژدی تمام عیار
«رستم و سهراب»، یکی از ماندگارترین و دردناکترین داستانهای شاهنامه فردوسی، روایتگر نبردی است که در آن، پدری ناآگاه، فرزند دلیرش را در چرخهای از تقدیر و نیرنگ به کام مرگ میفرستد.

این تراژدی، نه تنها مرگ سهراب جوان را به دست رستم، پهلوان افسانهای ایران، به تصویر میکشد، بلکه نمادی است از تقابل سرنوشتِ شوم با آرزوهای انسانی.
داستان رستم و سهراب برای کودکان
روزی رستم، پهلوان نامدار ایران، اسباب شکار را آماده کرد و سوار بر اسب افسانهای خود، رخش، به سوی مرزهای توران روانه شد. در نزدیکی شهر سمنگان، گوری را شکار کرد و پس از خوردن گوشت آن، به خوابی سنگین فرو رفت.
در این حال، گروهی از سواران تورانی که از آن حوالی میگذشتند، رخش را در دشت میبینند. این اسب بیهمتا، چنان توجه آنان را جلب کرد که بیدرنگ او را گرفتند و به شهر سمنگان بردند. هنگامی که رستم از خواب بیدار شد و رخش را نیافت، اندوهی عمیق وجودش را فراگرفت. بیهیچ تعللی، پیاده به سوی سمنگان حرکت کرد تا اسبش را بیابد.
شاه سمنگان، با شنیدن خبر آمدن رستم، به استقبال او شتافت و با احترام تمام، وی را به کاخ خود دعوت کرد. او به رستم قول داد که رخش را پیدا خواهد کرد و بازخواهد گرداند. رستم دعوت شاه را پذیرفت و شب را در کاخ او ماند.
هنگام نیمهشب، تهمینه، دختر شاه سمنگان، که زیباییاش زبانزد بود، به خوابگاه رستم رفت. رستم با تعجب از او پرسید کیست و تهمینه پاسخ داد که دختر شاه سمنگان است و دلباختهٔ شکوه و مردانگی رستم شده است. رستم، که مجذوب زیبایی و شهامت او شده بود، موبدی را نزد شاه فرستاد و خواستگاری کرد. شاه سمنگان با خوشحالی این پیوند را پذیرفت و رستم و تهمینه با هم ازدواج کردند.
پیش از ترک سمنگان، رستم مهرهای را که به بازویش بسته بود، به تهمینه داد و گفت اگر فرزند دختر شد، این مهره را به گیسویش ببندد، و اگر پسر شد، بر بازویش. فردای آن روز، شاه سمنگان رخش را به رستم بازگرداند و او پس از سپاسگزاری، به سوی زابلستان (سیستان) بازگشت. نه ماه بعد، تهمینه پسری به دنیا آورد که چهرهاش همچون رستم بود و نام او را سهراب نهاد.
داستان رستم و سهراب به زبان ساده
سهراب با سرعتی حیرتآور رشد کرد و در ده سالگی به پهلوانی بیهمتا تبدیل شد. هیچ کس در توران یارای مقابله با او را نداشت. روزی از مادرش پرسید: «نام پدرم چیست؟» تهمینه، که تا آن روز راز را پنهان کرده بود، پاسخ داد: «تو فرزند رستم دستان، پهلوان شکستناپذیر ایران هستی.»
سهراب با شنیدن این سخنان، شادیاش فزونی یافت و فریاد زد: «به زودی لشکری از پهلوانان توران گرد خواهم آورد، به ایران خواهم تاخت، کیکاووس نالایق را از تخت به زیر خواهم کشید و پدرم را بر جای او خواهم نشاند. سپس با هم به توران بازخواهیم گشت و افراسیاب را نابود خواهیم کرد.»
این خبر به گوش افراسیاب، پادشاه توران، رسید. او که از دشمنی دیرینه با رستم آگاه بود، نقشهای شوم کشید. به سردارانش هومان و بارمان دستور داد لشکری دوازده هزار نفره فراهم کنند و به سهراب ملحق شوند، اما هشدار داد: «مبادا سهراب را از هویت واقعی پدرش آگاه کنید. اگر رستم به دست پسرش کشته شود، بزرگترین دشمن ما از میان خواهد رفت.»
سهراب، بیخبر از این نیرنگ، با لشکری عظیم به سوی مرزهای ایران حرکت کرد. در مرز ایران، دژ سپید قرار داشت که هجیر، پهلوان دلاور، فرماندهی آن را بر عهده داشت. هجیر با دیدن لشکر توران، خشمگین شد و بیدرنگ زره پوشید، سوار بر اسب شد و به تنهایی به میدان جنگ شتافت. سهراب، که هجیر را در میدان دید، به سوی او تاخت و پس از نبردی کوتاه، او را اسیر کرد و دستبسته نزد هومان فرستاد.
رستم، که برای دفاع از ایران فراخوانده شده بود، بیآنکه بداند حریفش پسر خودش است، به میدان آمد. فردوسی -یکی از بهترین شاعران جهان– صحنهٔ نبرد را با چنان جزئیاتی توصیف میکند که گویی خواننده در میدان حاضر است. سهراب از کشتن رستم خودداری کرد، اما رستم با استفاده از تجربه و حیلهای جنگی، پهلوی او را با خنجر درید.
در لحظهای که سهراب در آستانه مرگ قرار گرفت، مهرهٔ بازویش آشکار شد. رستم، با دیدن این نشانه، فریادی دردناک سر داد اما دیگر دیر شده بود. سهراب در آغوش پدر جان سپرد و رستم، قهرمان شکستناپذیر شاهنامه، در هم شکست.
رستم، برای نجات جان سهراب، گودرز را به نزد کیکاووس فرستاد تا نوشدارو، داروی معجزهآسایی که میتوانست زخمهای مرگبار را درمان کند، بیاورد. اما کیکاووس، که از قدرت روزافزون رستم هراس داشت، از دادن دارو خودداری کرد.
برخی روایات شفاهی، مانند نقل مرشد عباس زریری از نقالان شهیر شاهنامه، میگویند سهراب در لحظات پایانی به هوش آمد و پدر را طلبید. رستم، که برای آوردن نوشدارو عازم شده بود، بازگشت و گودرز را دوباره به نزد کیکاووس فرستاد. اما هنگامی که نوشدارو رسید، سهراب دیگر جان داده بود.
چاپهای رستم و سهراب
داستان «رستم و سهراب» به عنوان بخشی جداییناپذیر از شاهنامه، بارها توسط پژوهشگران و ادیبان برجسته ویرایش، تصحیح و تحلیل شده است. مجتبی مینوی به همراه همکارانش در بنیاد شاهنامه، با انتشار کتابی تحت عنوان «داستان رستم و سهراب»، روایتی منسجم و علمی از این تراژدی ارائه دادند.
حسن انوری و جعفر شعار نیز در اثر مشترک خود با عنوان «غمنامهٔ رستم و سهراب»، بر جنبههای مختلف این داستان تمرکز کردند. با این حال، معتبرترین و کاملترین نسخه از این داستان، حاصل سالها پژوهش جلال خالقی مطلق است که با همکاری محمد افشین وفایی و پژمان فیروزبخش، متن را با دقتی بیسابقه تصحیح و تشریح کردند.
کدام نسخه را بخوانیم؟
انتخاب نسخه مناسب برای مطالعه شاهنامه بستگی به هدف و سطح آشنایی شما با زبان و ادبیات کلاسیک فارسی دارد. اگر قصد دارید به تحلیل و بررسی دقیق متنی بپردازید، نسخههای تصحیحشده و شرحدار توسط محققان معتبر مانند نسخه جلال خالقی مطلق توصیه میشود. این نسخهها علاوه بر حفظ متن اصلی، حاشیهنویسی و توضیحات جامعی ارائه میدهند که فهم معانی عمیق و نمادین شاهنامه را تسهیل میکند.
اگر هدف شما لذت بردن از داستانهای پهلوانی و زیباییهای ادبی شاهنامه است و نیازی به حاشیهنویسیهای عمیق ندارید، میتوانید از نسخههای سادهتر و روانتر استفاده کنید. برخی از انتشارات جدید با زبان معاصر و حاشیهنویسی مختصر، خواندن شاهنامه را برای مخاطبان غیرمتخصص آسانتر کردهاند.
در صورتی که تازه با شاهنامه آشنا شدهاید، نسخههای منتخب و ترجمههای سادهشده که به زبان روز نزدیکتر هستند میتوانند نقطه شروع خوبی باشند. این نسخهها به شما کمک میکنند تا داستانها و مفاهیم اصلی شاهنامه را بدون نیاز به دانش تخصصی زبان فارسی کلاسیک درک کنید.
منبع: دیجیکالا مگ