پذیرش تجربۀ سالمندی، میتواند حس درد و فقدان را کاهش دهد؛ یک تجربۀ شخصی از تأثیرات مراقبۀ ذن
تجربه شخصی از مرگ و فقدان نشان میدهد که همدلی با دیگران و حضور در لحظه، میتواند درد زندگی را کاهش دهد و به درک عمیقتری از معنا و مسئولیتپذیری منجر شود.

تحریریه حرف مرد: زندگی انسان با تجربههای متعدد و فقدانهای گوناگون شکل میگیرد و درک آنها نقش مهمی در کیفیت زیستن ما دارد. رابطه میان همدلی با دیگران و مراقبت از خود، یکی از محورهای اصلی روانشناسی مثبت و فلسفه اخلاق است. تجربه فردی، حتی در دوران سالمندی، میتواند دریچهای به درک عمیقتری از معنا، مسئولیتپذیری و زندگی حاضر باشد. متن زیر بازتابی است از تجربه شخصی یک نویسنده درباره والدینش، پیرامون مرگ، مراقبت از دیگران، و یافتن معنای زندگی از طریق همدلی و حضور در لحظه حال.
وقتی پدرم در دهه نود زندگیاش بود، گفت یکی از بدترین چیزهایی که با آن روبهرو بود، احساس تنهایی بود؛ اینکه تقریباً همه کسانی که همسن یا بزرگتر از او بودند، از دنیا رفته بودند. البته، او خوششانس بود که عمر طولانی داشت و از نظر ذهنی سالم و هوشیار بود، میتوانست همه این افراد را به یاد آورد و زندگی خودش را مدیریت کند. حتی میتوانست مالیاتهای خودش را پرداخت کند. او حسابدار بود، بنابراین این موضوع برایش اهمیت ویژهای داشت. او همچنین خوششانس بود که پسران و دوستان و خویشاوندان جوانتر داشت. اما تعداد عزیزانی که از دست داده بود و حس خلأی که تجربه میکرد، حیرتانگیز بود.
او همچنین به این فکر میکرد که پیر شدن و مرگش چگونه دیگران را تحت تأثیر قرار خواهد داد. یک صبح با همسرم تماس گرفت و گفت قصد دارد همان روز بمیرد و میخواست خداحافظی کند. متوجه شدم که او همچنین هدیههایی برای چند نفر سفارش داده بود، سبدهای میوه. اما آن روز فوت نکرد. روز بعد، دچار افت سریع جسمی شد و دو هفته بعد درگذشت.
او در فاصله ۸ ساعته از ما زندگی میکرد، بنابراین فوراً ماشین را بار زدیم و به دیدنش رفتیم. آن زمان متوجه نبودم، اما فکر کردن به دیگران و مراقبت از آنها باعث شد که مرگ خود او، حداقل در آن لحظه، ترسناکتر نباشد. مراقبت از دیگران، همدلی و عشق چنین اثر مثبتی دارد. قطعاً میتواند دردناک باشد، و بهشدت. اما آن درد، آن غم، قرار گرفتن خودمان در قلب و ذهن دیگری و ارزش گذاشتن برای زندگی و دیدگاه او میتواند به ما کمک کند تا دیدگاه خودمان را بهتر درک کرده و گسترش دهیم. با احساس مسئولیت نسبت به دیگران، احساس نیاز به مهربانی و همدلی، ما قادر میشویم مهربانتر با خودمان باشیم.
میدانم برخی از ما بیش از آنچه خودمان متوجه میشویم، به دیگران و قضاوتهایشان درباره خودمان فکر میکنیم. تصویری که فکر میکنیم دیگران از ما دارند را بر روی حس خودمان تحمیل میکنیم و احساس خودمان را نابود میکنیم. این با تجربه پدرم متفاوت است. او واقعاً نگرانی از خود را کنار میگذاشت، نه اینکه آگاهی درونی خود را با تصوری از آنچه دیگران درباره او فکر میکنند جایگزین کند. او احساس واقعی خود از واقعیت درونی را با یک فکر انتزاعی جایگزین نمیکرد. و این اجازه میداد که او بیشتر متوجه شود و تجربه بیشتری داشته باشد.
نمیخواهم این تجربه را رمانتیک جلوه دهم. پدرم کاملاً بیخود نبود و قطعاً بیهراس هم نبود. او از مرگ دردناک بسیار میترسید. پایان آسان نبود. اما در چند روز آخر، نگرانی او برای دیگران به او کمک کرد تا به مرگ خود با آرامش بیشتری نزدیک شود و شاید درد کمتری را تجربه کند.
همچنین بخوانید: چرا باید سالمندان را به یادگیری و استفاده از فناوری تشویق کنیم؟
ارتباط میان همدلی نسبت به دیگران و همدلی نسبت به خود
تحقیقات گستردهای درباره این موضوع وجود دارد، درباره ارتباط میان همدلی نسبت به دیگران و همدلی نسبت به خود. با نگاه کردن فراتر از خودمان به دیگران، واضحتر میاندیشیم و زمینه گستردهتری که بخشی از آن هستیم را بهتر میبینیم. ما خود را در همین لحظه احساس میکنیم، نه در آینده یا گذشته، نه به شکل یک فکر یا خاطره، بلکه همین اکنون.
ما کارها را به تعویق نمیاندازیم و احساسات و آگاهی خود را از افکار جدا نمیکنیم. ما در چیزی که به ما زندگی میدهد، اکنون زنده میشویم.
به این موضوع فکر کردم زیرا اکنون احساساتی مشابه با آنچه پدرم داشت، دارم. با از دست دادن افراد بیشتری که میشناختم و دیدن مشکلات جدی پزشکی بسیاری از اطرافیانم، ارزش سخنان او را اکنون بیشتر از آن زمان درک میکنم. تجربه او در آن زمان، تجربه کنونی من را هدایت میکند.
سالها پیش داستان کوتاهی نوشتم که توسط Sunlight Press و وبسایتم منتشر شد. این داستان درباره پیادهرویای بود که با مدیر مدرسهام در سال ۱۹۶۹، زمانی که در صلحیاران سیرا لئون خدمت میکردم، داشتم. ما در حال بحث درباره امکان تغییرات سیاسی بودیم. او گفت نه؛ من استدلال کردم بله. باران شروع به باریدن کرد. چترم را باز کردم و گفتم: «وضعیت را تغییر دادم. دیگر خیس نمیشویم.» او پاسخ داد: «نه، هیچ چیزی تغییر نکرده است. هنوز باران میبارد.»
واضح است که دیدگاهها و احساس خودمان بسیار متفاوت بود. او با دنیای طبیعی اطرافش بیشتر همذاتپنداری میکرد تا من. برای او، تغییر اینکه من خیس میشوم یا نه، هیچ تاثیری بر زمینه گستردهتر جنگل بارانی نداشت. باران فقط بخشی از طبیعت بود و اقدامات من آن را تغییر نمیداد.
و همین حالا، همینجا، پس از یک خشکسالی طولانی باران شروع شده و من صدای برخورد آب به سقف خانه را میشنوم—صدای وزش باران. این صدا آشنا و رایج است؛ صدایی که شاید هزاران بار شنیدهایم. اما شاید هم نه. صدای باران در هوا بسیار منحصربهفرد است. هر قطره باران میآید و میرود، اما باران ادامه دارد. بسیار یکنواخت، و با این حال همیشه کمی متفاوت. من این صدا را دوست دارم.
زمانی که مدیتیشن میکنم، این یکنواختی منحصربهفرد میتواند بسیار مفید باشد. توجه خود را روی هر لحظه و شنیدن هر آنچه رخ میدهد متمرکز میکنم. یا بر حرکت نفس در هماهنگی با باران تمرکز میکنم. احساس هر بازدم و مکث بعد از آن. دم؛ و مکث. سکوتی در این میان وجود دارد—در باران، در نفس کشیدن.
هر لحظه چنان تازه است که تقریباً نمیتوانم تشخیص دهم کجا هستم. سرم کمی گیج میرود. انگار میتوانم به یاد بیاورم که میخواهم صحبت کنم، اما صحبت نمیکنم—صحبت کردن در آن لحظه مثل انکار خودم بود. در باران خودم را از دست دادهام.
در داستان کوتاهم، از استاد ذن ژاپنی قرن سیزدهم، دایتو کوکوجی، نقل قول کردم:
بدون چتر، خیس میشوم،
از خودِ باران بهعنوان بارانی استفاده میکنم.
فکر نمیکنم کاملاً بفهمم یا بتوانم دقیقاً بیان کنم که این چه معنایی دارد، اما حس درستی از آن دارم. به نظر میرسد با هدف من همخوانی دارد. به جای اینکه برای فرار از باران، سرما و حس ناخوشایند خیس شدن خود را جمع کنیم، میتوانم اجازه دهم سرما و قطرات باران را نیز بهعنوان بخشی از خودم تجربه کنم. و سپس دیگر یک آدم خیس پیچیده در پوست نیستم. من چیزی بسیار بیشتر هستم.
به همان شیوه، میتوانم درد فقدان، پدرم و خودم را احساس کنم. حتی میتوانم احساس کنم چقدر نمیخواهم این احساس را تجربه کنم. اما با مراقبت از دیگران و نه تنها از خود فردی، و با درک بیشتر زمینه کامل این لحظه زندگی، درد تنها یکی از جنبههای یک لحظه میشود، یک رشته از بارانی که میپوشم.
میتوانیم این کار را با از دست دادن خود در صدای باران تمرین کنیم. در باد. در صدای جیرجیرکها. در صدای بازی کودکان. در سلام دوستان. صدای کسی که دوستش داریم در تلفن. در دردی که احساس میکنیم. در کاری که انجام میدهیم.
منبع: GoodMenProject