نگاهی به سریال تاسیان؛ یک فُرم تازه در سینما و تلویزیون ایران
سریال تاسیان با استقبال بسیار خوب مخاطبان به پایان راه خود رسید، اما میراث این سریال جذاب چه بود و آیا توانست آنچه انتظار میرفت را برآورده کند؟

سینمای ایران در حال زایش چیز جدیدی است. سطح بازیگری به معیارهای جهانی نزدیک شده است. فیلمنامهها کشش دار و دوربین بسیار عالی است. بازیگرانِ ضعیف دیروز هم در چنین آثاری میدرخشند. ایران، در دوربین دیگر تحقیر شده نیست. آیا ما داریم به فُرم ملی سینمایی میرسیم؟ آیا تاسیان موفق خواهد شد نماینده ایران در مدیوم جهانی باشد؟ بحث طولانی است.
اما از شرافت قلم منتقد به دور است اگر همین اول کار نگوییم که تاسیان شاهکار است. بحثهای سینمایی را جزء به جزء جلو خواهیم رفت، اما در بحث فُرم، تاسیان چیز جدیدی را خلق کرده است. تاسیان ایران را دوست دارد. این در سینمای ما سالهاست که مُرده بود. حال این دوست داشتنِ ایران به نوعی شکوه طلبی بدل شده است. تاسیان، به تعبیر هِگِل ارتباطی فرهنگی را مُیَسَر میکند که هم ایران و هم سینمای ایران جهانی شود.
قبل از هرچیزی درود میفرستم به خانم تینا پاکروان که اینقدر ایران را دوست دارد. این دوست داشتن از جان و تن او به آثارش مخصوصا تاسیان نیز رسیده است. دوست داشتنِ ایران سالهاست که زیر خاک دفن شده بود. در بطن جامعه و در فیلمهای شنیعِ ضد میهنی، ایران خرابه بود. فرهنگ و هویتِ تاریخی نداشت. اما در لنز خانم پاکروان، ایران سربلند است. زیباست و زیبایی برای اوست. همین زیبایی و شکوه در دوربین خانم پاکروان آتش انداخته به لانه وطن نادوستان. میگویند ایران هرگز چنین زیبا نبوده و نیست. چشمشان کور میشود ایران را آباد ببیند.
اصلا نان در این است که ایران را در فیلمهایشان نابود بسازند تا جشنوارههای درب و داغون فرنگی با حس تحقیر به آنها جایزه دهند. تینا پاکروان اما خواسته یا ناخواسته چیزی را شروع کرده که در بلند مدت نانِ این فیلمسازها را آجر خواهد کرد. ایران در تمامی دورههای تاریخی خودش در کنار همه رنجها و تاریکیها؛ سربلند بوده، هست و خواهد بود. اما به دور از ذهنیت ایران دوستی آیا به راستی ایران در دهه ۵۰ چنین زیبا بود؟ همین مورد جایی است که حتی منتقدان صاحب نام هم به آن نقد وارد کردهاند. میگویند این تحریف تاریخ است.
برای من عجیب است که چنین منتقدان بزرگی (اکثرا چپها) چنین مسئلهای را مطرح میکنند. مگر این صاحب نظران بزرگ، فن شعر ارسطو را مطالعه نکردهاند؟ کجا خانم پاکروان گفته است که مستند تاریخی میسازد که بخواهد آن را تحریف کند؟ ارسطو در کتاب فن شعر گفته است: «تاریخنگار میگوید که چه چیزی رخ داده است، اما شاعر میگوید که چه چیزی ممکن است رخ دهد؛ یعنی آنچه بر پایهی احتمال یا ضرورت رخ میدهد.» تاریخنگار به رویدادهای خاص و واقعی گذشته میپردازد. او گزارشگر رخدادهای منحصربهفرد است، مثلاً اینکه “در سال فلان، فلان جنگ اتفاق افتاد و فلان پادشاه شکست خورد.” شاعر (هنرمند) اما به احتمالات کلی و وضعیتهای انسانی همیشگی میپردازد.
همچنین بخوانید: نقد و بررسی فیلم زن و بچه؛ فیلمی که سریالی ساخته شد
او داستانهایی میسازد که هرچند ممکن است واقعی نباشند، اما بازتابی از حقیقت انسانی، روانشناسی، اخلاق و ساختارهای درونی جهان هستند. در نتیجه هنر از نظر ارسطو حتی فلسفیتر و والاتر از تاریخ است، چون به کلیات میپردازد، نه فقط جزئیات. دید هنرمند، بر اساس این نگاه، یک دید نمادین، تخیلی و تفسیری است. او به دنبال بازنمایی واقعیت نیست، بلکه به دنبال تبیین یا آفرینش معنایی در دل آن است. بنابراین شاعر یا هنرمند، واقعیت را بازسازی نمیکند، بلکه آن را تفسیر میکند.
اثر هنری میتواند از واقعیت “دروغین” باشد، اما حاوی حقیقتی ژرفتر از آن چیزی است که تاریخنگار گزارش میدهد. در بحث دیگر من ادعا میکنم که بله ایران از بابت تاریخی هم در دهه ۵۰ چنین زیبا بود، میدانید چرا؟ قصه POV چه کسی است؟ شیرین نجات دختر یک سرمایهدار بزرگ. در دهه ۵۰ عمده مردم ایران سنتگرا بودند و حاشیه نشینی چیزی بسیار رایج. اما تهران برخلاف دیگر شهرها، مدرنترین شهر ایران بوده و درحال نزدیک شدن به شهرهای مهم اروپا. پس طبیعی است یک دختر پولدار در بهترین منطقه تهران و در خانههای لوکس زندگی کند و خوش پوش باشد.
پس وقتی قصه درباره اوست، انتظار اینکه پاکروان مناطقِ پایین تهران و ایران را هم نشان دهد تا بلکه جهان وطنهای عزیز خشنود باشند؛ بسیار عجیب، ایدئولوژیک و دور از ذهن است. بحث آخر در این باره مربوط به هگل فیلسوف بزرگ آلمانی است. سینمای ایران در دهه نود شاهد چیز عجیبی بود. در عمده آثارِ مثلا اجتماعی؛ ما با فیلمهایی سیاهنمایی، ضد میهنی و اگزوتیک روبرو بودیم که حتی بلد نبودند چگونه جامعه را نقد کنند. فرنگیها هم از روی حسِ تحقیر به این آثار بها دادند. این فرصت دادن باعث شد تا فیلمسازهای تشنه جایزه فرنگی، ایران را در فیلمهایشان محو و نابود کنند بلکه جایزهای هم توفیر آنها شد. این تلاش هنوز هم تمام نشده. امثال سعید روستایی همچنان در تلاش هستند تا از آخرین نفسهای این فضای اگزوتیک هم فیلم بسازند.
اما این فیلمها خواسته یا ناخواسته باعث چه چیزی میشوند؟ یک غربی که احتمالا هرگز به ایران سفر نخواهد کرد، ایران را از همین فیلمها میشناسد. فکر میکند ایران همین است که در دوربین میبیند. خودِ ایرانیها هم از طریق ارتباط هنری نوعی از خود بیگانگی را حس میکنند. به جایی میرسند که میگویند همه جا بهتر از ایران است و این نه به دلیل نقد عمیق از جامعه بلکه تاثیر تصاویری سیاهنمایی است که حتی میتواند سوئد را هم بدبخت نشان دهد.
اما تینا پاکروان و سریال تاسیان جایی است که ملت و هویت ملی ایرانی معنا پیدا میکند. از میان خاکسترهای این سینمای اگزوتیک همچون ققنوسی بر میخیزد و ایران را همچون واقعیت، باشکوه نشان میدهد. این از دید هگل معنا و منظور هنر است. هگل در فلسفهی زیباییشناسی خود، هنر را نه فقط یک سرگرمی یا فعالیت خلاقانه، بلکه یکی از عمیقترین و بنیادیترین شیوههای بیان روح یا فرهنگ (Geist) میداند. او هنر را راهی برای تجلی حقیقت و ارتباط فرهنگی بین انسانها معرفی میکند. هنر، حقیقت را در قالب محسوس و قابل درک برای حواس ما ارائه میدهد؛ یعنی ایدهها و مفاهیم را در شکل زیبا و دیدنی/شنیدنی (نقاشی، موسیقی، تراژدی، معماری و…) عرضه میکند.
هنر، زبان فرهنگهاست؛ یعنی از طریق هنر، فرهنگها خودشان را بیان میکنند و انسانها میتوانند با یکدیگر ارتباط وجودی و عاطفی برقرار کنند، حتی اگر زبان یکدیگر را نفهمند. سالهاست که مثلا سینمای کره از همین طریق به کشور ما آمده است. من هم تماشا کرده و بسیار هم پسندیدهام. چون ترحمی ندیدم. هرچه بود علاقه به میهن، زندگی، عشق و سربلندی بود. حال تاسیان باید نماینده ما باشد. کرهایها و غربیها باید این سریال را هم به خاطر کیفیت سینمایی و هم به خاطر هویتدار بودن دیده و پی ببرند که هنر نزد ایرانیان است و بس.
نوشتههای بالا تلاشی برای نقدِ فُرم تاسیان بود. سعی کردم در سهم خویش نه ادامه سریال بلکه کامل کننده مسیری باشم که تاسیان شروع کرده است. حال به بخش مهمی میرسیم که سریال را به نتیجهگیری نهایی میرساند. آیا تکنیک سینمایی تاسیان همچون فُرم آن، عالی است؟ پاسخ یک بله بزرگ است. شخصیت، خورشیدِ فروزان منظومهی درام است؛ مرکز گرانش و جانِ هستیبخشِ آن، که سایر عناصر همچون سیارات در مدار آن میگردند.
اما دغدغهی شخصیت، چیزی فراتر از نقشپردازی صرف است؛ او درگیرِ سفریست به سوی خودشناسی انسانِ نایافتهای که هنوز با طبیعت گمشدهی خویش آشتی نکرده است. شخصیت در کشاکشِ تضادها، در تنش و تماس با «دیگری»، جهانِ درام را خلق میکند؛ جهانی که از این تعاملات، هستی میگیرد و جان میپذیرد. در دل هر متن، چه واقعی و چه خیالی، چه تاریخی و چه غیرتاریخی، چه کمدی و چه تراژدی، چه جنایی و چه حماسی، چه تلخ و چه شیرین، چه دراماتیک و چه اپیک، چه سرد و چه گرم، عطر حضور انسان جاریست.
در هر اثر درامی، نشانههایی از آدمها، از گلهای زنده و شاداب یا خارهای خشن و زخمزنندهای نهفته است که نویسنده، در طول زندگیاش آنها را بوییده، لمس کرده، زیسته، خواسته یا نخواسته دوست داشته یا از آنها گریزان بوده است. بوهایی که در ذهنش مانده، در خاطرش خشک شده، در ضمیرش آمیخته و آغشته گشتهاند. نویسنده از همین عطرهای شیرین و گرم یا تلخ و سرد، از همین ردهای نامرئی اما ماندگار، جهانِ درام را میآفریند؛ جهانی رو به سوی افقی آرمانی که هنوز نیامده، اما نویسنده با تمام وجود، رؤیای رسیدنش را در سر دارد. شخصیت ما شیرین است. دختری زیبا، پُر انرژی، باهوش و خانواده دوست. همانطور که نوشتم شخصیت همهچیزِ یک فیلم است. میزانسن برای اوست، دوربین برای اوست و دقیقا همهچیز برای اوست. در سریال تاسیان میزانسن برای شیرین است.
در این سریال همه میزانسنها عالی هستند چرا که شخصیت اصلی ما شیرین هم عالی است. دختری که زندگی و رنگها را دوست دارد. پس میزانسنها و تاکید بر روی رنگ آبی (رنگ مورد علاقه شیرین) کاملا فرمیک و از روی سواد است. رابطه شیرین با بقیه کاراکترها هم منظومه عمیقی از درام را خلق میکند. رابطه شیرین (مهسا حجازی) با مریم (نازنین بیاتی) فوقالعاده است. زنده است و نفس میکشد. مخاطب این جهان و این دوستی را میشناسند. خودش را بخشی از این دوستی قرار داده و با هر دردی گریه کرده و با هر شادی لبخند میزند.
رابطه شیرین با پدر (بابک حمیدیان) یک چیز ایرانیِ عمیق است. پدری که برخلاف کلیشه دهه نود، از موضع زورگیری و اعتیاد خلق نشده است، بلکه پدری سربلند، قوی و خانواده دوست که شیرین مرکز زندگی اوست. رابطه شیرین با عمه (پانته آ پناهیها) یک رابطه مادرانه است. یک رابطه سالم که خانواده را پناهگاهی امن معرفی میکند. اینها همه هویت دارند. منظومه کاراکترها را دقیقا درکنار هم چیده و مخاطب میداند چگونه با آنها همراه شده و چگونه این زیست را به زیستی برای خود تبدیل کند. رابطه اصلی اما رابطه امیر و شیرین است. صحنه آشنایی، نحوه دنبال کردنِ شیرین، جریان ساواک و برخورد جذاب این دو باهم در بازداشتگاه؛ همگی عالی است. برخلاف ادعای بسیاری، این صحنهها همگی کشش دارند. مخاطب همراه شده و میخواهد ببیند در ادامه چه خواهد شد.
بسیاری از مخاطبان میگویند عشقِ امیر یک عشق مخرب است. من قصد دفاع از کارهای امیر را ندارم اما ماهیت عشق همین دگرگونی است. میآید و همهچیز را تغییر میدهد. همهچیز میشود قبل یا بعد از آن. عشق نیرومند است و همین نیرو گاهی مخرب و گاهی سازنده است. البته امیر برای رسیدن به شیرین خطاهای زیادی انجام میدهد که بخشودنی نیست. بنده اگر در مقام خالق قصه بودم قطعا این حجم از کارهای نه چندانِ مثبتِ امیر را کم میکردم تا به راستی شخصیتی دوست داشتنی خلق کنم که هم شیرین و هم مخاطب او را دوست داشته باشند.
حال که بحث امیر پیش آمد بهتر است به این مورد هم اشاره کنم که سفیدشویی ساواک برچسبی نه چندان قابل قبول به فیلم بود. امیر از قبل ساواکی نبود. او صرفا برای رسیدن به شیرین مجبور به عضویت در این سازمان شد. یعنی او اول عاشق است بعد ساواکی. دوم اینکه ساواک فی نفسه در سریال رویکردی منفی دارد. از شکنجه گرفته تا تهدید و بازجویی. تنها ایراد خانم پاکروان در این است که ساواک را آنطور که بود نتوانسته به تصویر بکشد. ساواک سازمانی بزرگ و مخوف بود که در جای به جای کشور ریشه دوانده بود. ساواک اگر به خوبی ساخته میشد، هژمونی سعید (صابر ابر) بر داستان بهتر قابل درک میبود.
برای من قصه عاشقانه تاسیان به دور از هر چیزی که تا به کنون نوشتم، هم جذاب و هم سینمایی است. در میان انبوه روایتهای عاشقانه در سریالهای معاصر، تاسیان با نگاهی ظریف، انسانی و شاعرانه، عشق را نه به عنوان یک اتفاق لحظهای، بلکه به مثابهی سفری درونی و تدریجی به سوی شناخت خویشتن و دیگری روایت میکند. عاشقانهی این سریال، سطحی و کلیشهای نیست؛ بلکه ریشه در تضاد، سکوت، مکث و تردید دارد. همان نقاطی که عشق را انسانیتر و واقعیتر میکنند.
در تاسیان، عشق در دل فقدان میروید، در سایهی رنج جان میگیرد و در نگاههایی شکوفا میشود که بیشتر نمیگویند تا آنکه فریاد بزنند. این سکوتهای معنادار، روابط را عمیقتر میکنند و تماشاگر را وامیدارند نه فقط احساس کند، بلکه تأمل کند. در نهایت، آنچه عاشقانهی تاسیان را متمایز میکند، صداقتیست که در بطن هر لحظهی عاطفی جاریست؛ بیآنکه نیازی به اغراق یا ملودرام باشد. این سریال نشان میدهد که عشق، گاه در شکست، در فاصله و حتی در ناگفتهها، حضور دارد و همین است که آن را ماندگار میکند.
و اما بحث بازیگری. اگر بازیگر خوب نباشد، فیلمنامه خوب، کاراکتر خوب و کارگردانی خوب حیف و میل میشد. اما تینا پاکروان بازیگران خوبی را به اثر خود آورده و همین باعث شده تا تاسیان به تکمیل پرونده خوبِ خود نزدیک شود. بابک حمیدیان در کلامی بسیار ساده عالی است. در چند قسمت ابتدایی بازی او کمی هایپر به نظر میرسید اما با پیشرفت داستان دیدیم که این هایپر بودن در اصل بخشی از هویتِ کاراکتر است.
بابک حمیدیان چه در صورت و چه در بدن کاملا با فیلمنامه و کاراکتر خود همراه شده است. او حتی تُن صدایی خاص را به بازی خود اضافه کرده که در حد معیارهای جهانی است. نازنین بیاتی که قبل از این، فیلم قابل قبولی هم نداشت، در تاسیان عالی است. شخصیت مریم را جان بخشیده است. مریم بخش مهمی از سریال تاسیان است و بازی اندازه نازنین بیاتی نشان میدهد که اگر ایشان فیلمنامههای پیشنهادی را به دقت انتخاب کند، قابلیت پیشرفت زیادی دارد. پانته آ پناهیها حرفهای است. دقیقا به حدی حضور دارد که باید. نه زیاد است نه کم. رابطه مادر و دختری بسیار شیرینی هم با نازنین بیاتی دارد.
هوتن شکیبا اندازه اما عالی نیست. در تاسیان او اصلا شبیه آدمهای کتابخوان نیست. تنها جایی که هوتن شکیبا به اندازه ظاهر شده همین قصه عشقی است. تجربه بازی در فیلمهای عاشقانه زیادی دارد و همین تجربه باعث شده تا بتواند در تاسیان هم عملکرد خوبی داشته باشد. اما در مقایسه با دیگر فیلمهای خود و در مقایسه با دیگر بازیگرانِ تاسیان، تعریفی ندارد. در میان تمام بازیگران نام آشنای تاسیان یک اسم برای مخاطب جدید است. مهسا حجازی. به نظر من و به دور از هرگونه حاشیه او بهترین بازیگر سریال است. اصلا اینکه توانسته در یک سریال مهم برای اولینبار نقش اصلی را داشته باشد، با بازیگران بسیار معروف همبازی شده و مقابل میلیونها انسان اکت کند، نشان میدهد که ما با یک پدیده روبرو هستیم. چهره بسیار زیبا و صدای خوبی دارد. به قول اهالی هنر، چهرهاش سینمایی است. اما به دور از چهره زیبا، در میمک به قدری عالی است که من اصلا انتظار نداشتم. در صحنههای درام به حدی میمک چهرهاش خوب است که گویی ۲۰ سال تجربه بازیگری حرفهای دارد. در صحنههای عاشقانه، فیس او دقیقا چیزی است که مخاطب میخواهد. میمک کاملا در اختیار فیلمنامه است. مهسا حجازی موفق میشود به دور از هرگونه سانتیمانتال، حسِ مخاطب را درگیر کند.
بازی او به لطف فیلمنامه خوب و فضای حرفهای، فوقالعاده است. او قطعا یک استعداد است که با انتخابهای درست میتواند مسیر بازیگریاش را به حد اعلاء برساند. البته این حجم از خوب بودن باعث شد تا نگاه تیز نقادانه من توجه بیشتری را به سوی ایشان جلب کند. او در چهره از بدن جلوتر است. در بعضی صحنهها بازی مهسا حجازی با دست خوب نیست. گویی نمیداند با دستهایش چه کرده و چگونه بدن را هم به حد بازی چهره برساند. باز هم تاکید میکنم که این نه یک نظر منفی بلکه نقدی سازنده است. ایشان به قدری مرا مجذوب بازی خود کرد که حیف است ایرادی داشته باشد. او باید زین پس به فیلمنامههای پیشنهادی دقت کند. دیگر تنها نیست.
میلیونها چشم به دنبال تماشای او در فیلم جدید است و روا نیست این استعداد و چهره برای بازی در فیلمهایی حیف شود که سیاهنمایی باشند و اهمیت چهره در سینما را نفهمند. برای درک بهتر بازی ایشان به سریال افعی تهران و فیلم جنگ جهانی سوم هم نگاه کردم تا نظرِ من به واقعیت نزدیکتر باشد. مهسا حجازی قبل از تاسیان هویت دارد اما با تاسیان بود که بازیگر شد و درست در همین نقطه است که مهسا حجازی نه صرفاً یک بازیگر نوظهور، بلکه چهرهای بالقوه برای نسل جدید سینمای ایران میشود.
او ترکیبی نادر از زیبایی چهره، قدرت میمیک، صدای باورپذیر و نوعی خامی قابلپرورش است؛ خامیای که اگر در فضای درست هدایت شود، میتواند به یکی از امضاهای بازیگری معاصر بدل گردد. او هنوز درگیر تئاتر بدن نیست، هنوز زبان دستانش به روانی چهرهاش حرف نمیزند، اما این نقص، تنها نشانهای از آغاز راه است نه پایان. مهسا حجازی اگر در دامِ شهرتِ زودهنگام نیافتد و اجازه ندهد پروژههای بیهویت چهرهاش را خرج کنند، میتواند همان بازیگری باشد که سالها بعد، در یک نقش شاخص، از او به عنوان «چهره تغییر نسل سینما» یاد کنیم. تاسیان آغاز درخشانی برای اوست، اما آغاز بودنِ این درخشش یعنی مسئولیتهای سنگینتر، دقتهای بیشتر و پرهیز از وسوسههای آنی. چشمها او را دیدهاند. حالا نوبت آن است که او ببیند چه نقشی ارزش دیده شدن دارد؟
تینا پاکروان مسیری طولانی را سپری کرده تا امروز در این جایگاه ایستاده است. از تحصیل در آمریکا گرفته تا برنامهریزی برای فیلم و سریالهای مختلف. اینکه ریشه ایران دوستی او در کجاست، مهم نیست. مهم این است که او ایران، تاریخ و فرهنگش را دوست دارد. در چند قسمت ابتدایی تاسیان، او به روشهای مختلفی احترام به ریشههای فرهنگی کشور را نشان داد. از به تصویر کشیدن استاد بیضایی، کیمیایی و احمدرضا احمدی گرفته تا عباس کیارستمی و سرود زیبای آباد باشی ای ایران.
متاسفانه بعد از این چند قسمت ابتدایی دیگر خبری از احترام به این نوستالژی نبود اما همین چند مورد هم ذهنیت فیلمساز را آشکار کرد. پس درباره فُرم ایران دوستی و عاشقانه او مسئلهای نیست. اگر قرار باشد خانم پاکروان ایرادی داشته باشد (که دارد) تنها در بحث تکنیک است. اولا ایشان در دوربین گذاری کاملا آگاهانه عمل کردهاند. او میداند دوربین کجا باید در موضع قدرت، کجا باید در موضع ضعف باشد و میداند که چگونه با سایهها تصویر خوب بگیرد. اما مثلا بوده است که در صحنههایی، میزانسن بیش از حد باسمهای به نظر رسیده. مثلا صحنه ازدواج شیرین و امیر نمونه خوبی است. این سکانس کاملا تئاتری است. همهچیز خیلی رویایی کنار هم چیده شده و اینها به عنصر رئال فیلم ضربه میزند. مخاطب کمی از حس واقعی فاصله گرفته و فکر میکند که با دنیای سریال فاصله دارد. دیگر مسئله مهم در فیلمسازی تینا پاکروان این است که او دنیای زنانگی را عالی به تصویر کشیده است. از لباسهای زیبا و زنان هویتدار گرفته تا شوخیهای بامزه مریم (نازنین بیاتی).
از سوی دیگر او دنیای شرارت را چندان نمیشناسد. کاراکتر سعید (با بازی عالی صابر ابر) میتوانست همچون روحی در قصه حضور داشته باشد و پشت سر هم پیچدگی داستان را جذابتر کند. با این حال کاراکتر او به خصوص در چند قسمت مانده به پایان، نتوانست به هدف نهایی خود در فیلمنامه نزدیک شود. البته نامه درخشان او از سعید کاراکتری به یاد ماندنی خلق کرد که هم رفاقت را برای امیر و هم مخاطب تمام کرد.
با وجود تمامی نقدها، تینا پاکروان در یک کلمه عالی است. خانم پاکروان بار دیگر با سریال تاسیان ثابت میکند که نگاه هنریاش به تصویر، فراتر از کلیشههای رایج در تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران است. کارگردانی او در این اثر، با دقتی مثالزدنی در میزانسنها، فضاسازی روانشناختی و هدایت بازیگران، تجربهای تازه و تأثیرگذار را برای مخاطب رقم میزند. یکی از نقاط قوت اصلی کارگردانی پاکروان، توانایی او در خلق فضایی چندلایه است؛ فضایی که در آن گذشته و حال درهم تنیده میشود و ذهن مخاطب را به کاوش در لایههای پنهان شخصیتها و روابط انسانی سوق میدهد. او با بهرهگیری از نورپردازیهای ملایم و رنگبندیهای خاص، موفق میشود حس نوستالژی، دلتنگی و گرههای احساسی شخصیتها را بهخوبی به تصویر بکشد.
هدایت بازیگران در تاسیان نیز نشان از ظرافت و درک عمیق پاکروان از روانشناسی شخصیتها دارد. بازیها یکدست، کنترلشده و باورپذیرند و این نشان میدهد کارگردان نهتنها به فرم، بلکه به عمق محتوا نیز توجه ویژه دارد. در مجموع، تینا پاکروان در تاسیان توانسته است با اتکاء به دیدی هنرمندانه و جزئینگر، روایتی انسانی، شاعرانه و در عین حال معاصر را خلق کند. سریالی که نه تنها سرگرمکننده است، بلکه تماشاگر را به تأمل و همذاتپنداری فرا میخواند. پاکروان با این اثر، جایگاه خود را به عنوان یکی از کارگردانان صاحبسبک و خوش ذوق سینما و تلویزیون ایران بیش از پیش تثبیت میکند.
در دل غبارآلودِ روزگار، گاهی صدایی برمیخیزد که نه فقط گوش، که جان را هدف میگیرد؛ صدایی که نه روایتگر زمانه، که ترجمان درونیترین سطرهای دل است. علیرضا قربانی در قطعهای که برای سریال تاسیان خوانده، بار دیگر نشان میدهد چرا صدایش سالهاست بر بلندای موسیقی سنتی و تلفیقی ایران نشسته است؛ آشنا، اما هر بار تازه. این قطعه، چیزی فراتر از یک موسیقی متن است؛ حضور مستقل و زندهای دارد که حتی بیتصویر نیز معنا میآفریند. از همان آغاز، چیدمان دقیق سازها با تنشهای لطیف تار و ضربآهنگهای محزون، شنونده را به فضای درونی شخصیتهای سریال میبرد؛ گویی در تار و پود صدا، تاریخچهای از رنج و ایستادگی تنیده شده است.
صدای قربانی در این اثر، همان صدای انسانی است که میان خاکسترها هنوز رؤیای پرواز دارد؛ با تحریری دقیق، حزنآلود و کنترلشده که نه در دام اغراق میافتد و نه از بار عاطفی تهی است. او درد را با وقار میخواند و امید را در اوج میتراود؛ صدایی که یادآور شعرهای فروغ است، وقتی از تاریکی عبور میکند تا «به آغاز فصل روشن» برسد. شعر انتخابشده که در پیوندی تنگاتنگ با مضمون سریال قرار دارد (پریدیم و هربار به دیوار خوردیم)، با لحنی ساده اما چندلایه، بار دراماتیک و حسی اثر را دوچندان میکند. انتخاب چنین متنی، هوشمندانه است؛ چرا که هم ظرفیت خوانش شعری دارد، هم ریشه در سریالی که به خوبی به قوهایی تشبیه میشوند که هربار پریده و به دیوار میخورند. در مجموع، قطعهی علیرضا قربانی برای سریال تاسیان، نه فقط همراهی موسیقایی با روایت تصویری، بلکه تجربهای صوتی مستقل و بینظیر است؛ اثری که در حافظهی شنیداری مخاطب ماندگار میشود، همانگونه که صدای قربانی، سالهاست بخشی از خاطرهی جمعی ما ایرانیان است.
در پایان باید گفت که تاسیان شاهکار است. تینا پاکروان با تاسیان نه صرفاً یک سریال ساخته، بلکه جریان تازهای را در فرمیترین وجه سینمای ایران آغاز کرده است. او جسورانه در برابر گفتمان غالب ایستاده، تصویر ایران را نه در هیئت زوال و ناامیدی، بلکه در قامت زیبایی، هویت و شور زندگی به نمایش گذاشته است. تاسیان یک کارگردانی صرف نیست، یک جهانبینی است؛ باوری عمیق به اینکه سینما میتواند هویتساز باشد نه هویتزُدا. پاکروان، همچون کارگردانان بزرگ، دوربین را نهفقط ابزاری برای روایت، بلکه چشمی برای دیدن حقیقت ساخته است.
او به یادمان میآورد که سینما، پیش از آنکه ابزار انتقال رنج باشد، زبانِ بیان امید است؛ نه امیدی جعلی، بلکه امیدی ریشهدار در زیبایی، تاریخ، فرهنگ و عشق. در جهانی که «اگزوتیسم» پاداش میگیرد، تینا پاکروان راهی سختتر اما اصیلتر را برگزیده: نجات سینمای ایران از خودبیگانگی. تاسیان آغاز یک مسیر است. مسیری که شاید همه نخواهند یا نتوانند از آن عبور کنند، اما برای آنها که هنوز به نقش سینما در زایش فرهنگی باور دارند، این سریال همان نشانهی روشن است. نشانهای که با صدای بلند اعلام میکند: شکوه، هنوز هم ممکن است؛ اگر بخواهیم، اگر بلد باشیم، و اگر چون پاکروان، با تمام جان به آن وفادار بمانیم.
منبع: گیمفا