نقد کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی؛ چیستی مرگ
«مرگ ایوان ایلیچ» (The Death of Ivan Ilyich) یکی از برجستهترین آثار ادبیات جهان و شاهکاری از لئو تولستوی است که با زبانی ساده اما ضربههایی عمیق، خواننده را در برابر اساسیترین حقیقت زندگی قرار میدهد: مرگ.

این داستان کوتاه که در سال ۱۸۸۶ منتشر شد، روایتی از بیماری، اضطراب، و در نهایت، درک دیرهنگام معنای زندگی است. اما این روایت فراتر از یک داستان درباره مرگ است؛ یک نقد اجتماعی، یک پرسش فلسفی و یک نمایش از رنجی بیپایان.
درباره نویسنده
لئو نیکولایویچ تولستوی (که بهتر است به صورت لیف تولستوی خوانده شود، اما به لئو تولستوی مشهور است) یک نویسنده روس است که عمدتاً به نوشتن رمان و داستان کوتاه میپرداخت. او در سالهای بعدی زندگیاش نمایشنامهها و مقالات نیز نوشت. دو اثر معروف او، رمانهای «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا»، دو اثر از بزرگترین رمانهای تمام دوران شناخته شدهاند و اوج ادبیات رئالیستی محسوب میشوند. بسیاری تولستوی را یکی از بهترین رماننویسان جهان میدانند، اما شوربختانه از جمله نویسندگانی است که هیچگاه برنده جایزه نوبل نشدهاند.
او همچنین به خاطر شخصیت پیچیده و متناقضش و نیز نظرات اخلاقگرایانه و زهدگرایانه شدیدش شناخته میشود، که این نظرات را پس از یک بحران اخلاقی و بیداری معنوی در دهه ۱۸۷۰ به خود گرفت، پس از آن نیز به عنوان یک متفکر اخلاقی و اصلاحگر اجتماعی شناخته شد.
تفسیر تحتاللفظی او از آموزههای اخلاقی عیسی (ع)، باعث شد که در سالهای بعدی زندگیاش به یک آنارشیست مسیحی و صلحجوی مشتاق تبدیل شود. ایدههای او در مورد مقاومت بدون خشونت، تأثیر عمیقی بر شخصیتهای کلیدی قرن بیستم مانند مهاتما گاندی و مارتین لوتر کینگ کوچک داشت.
خلاصه داستان
داستان زندگی و مرگ ایوان ایلیچ را روایت میکند، یک قاضی بلندپایه که بیمار و با مرگ خود روبرو میشود. با بدتر شدن وضعیت سلامتی ایوان، او شروع به پرسش از معنای زندگی خود و بازنگری در انتخابهایش میکند. در این سفر دروننگرانه، ایوان به این نتیجه میرسد که زندگی مادیگرایانهاش تهی است و اهمیت زندگی کردن به شکلی اصیل و واقعی را درک میکند.
نقد کتاب «مرگ ایوان ایلیچ»
تولستوی در «مرگ ایوان ایلیچ» به مضامینی همچون پوچی زندگی بورژوایی، ترس از مرگ، و جستوجوی معنای حقیقی حیات میپردازد. ایوان ایلیچ، مردی است که تمام عمرش را در مسیر جاهطلبیهای اجتماعی سپری کرده و هنگامی که با مرگ مواجه میشود، درمییابد که زندگیاش تهی از معنا بوده است. ریاکاری جامعه در برخورد با مرگ نیز یکی از موضوعات اصلی داستان است؛ از دوستان و همکاران ایوان که بیشتر نگران ارتقای شغلی خود پس از مرگ او هستند تا خانوادهاش که حتی در لحظات پایانی نیز به فکر راحتی خودشاناند.
مرگ به عنوان واقعیتی اجتنابناپذیر و غیرقابل انکار، محور اصلی داستان است و ایوان ایلیچ در مواجهه با آن، متوجه میشود که زندگیاش بیمعنا و پوچ بوده است. در مواجهه با مرگ، او احساس تنهایی عمیقی میکند و متوجه میشود که هیچکس واقعاً او را درک نمیکند.
در پایان داستان، ایوان به مرگ تسلیم شده و آن را میپذیرد.
داستان ساده و خطی است؛ با مرگ ایوان ایلیچ آغاز میشود، سپس به گذشته بازمیگردد و سرگذشت او را روایت میکند. این ساختار دَوَرانی باعث میشود خواننده از ابتدا بداند که سرنوشت ایوان چه خواهد شد، اما تنش و اضطراب روایت تا پایان اوج میگیرد. لحظات آخر داستان، که ایوان در تاریکی درونی خود غوطهور است، با توصیفاتی پرقدرت و روانشناسانه همراه میشود. ساختار لئو تولستوی در این کار به خواننده اجازه میدهد تا با شخصیت اصلی همزادپنداری کند و از دیدگاههای مختلف، مرگ و زندگی را بسنجد. روایت سوم شخص و لحن واقعگرایانه نویسنده، فضایی صمیمی و در عین حال تلخ ایجاد میکند که با درونمایههای داستان کاملاً هماهنگ است.
بیماری ایوان ایلیچ نمادی از پوسیدگی تدریجی روح اوست. درد جسمی او همزمان با آگاهی از پوچی زندگیاش شدت میگیرد. اتاق تاریک که به زندگی بیمعنی و خالی از عشق ایوان ایلیچ اشاره دارد و نور و تاریکی در کنار یکدیگر نیز در داستان نقش کلیدی دارند؛ در حالی که ایوان در آخرین لحظات زندگیاش به سمت نوری در انتهای تاریکی میرود، به معنای رهایی از رنج و درک معنای حقیقی زندگی است.
در نقد «مرگ ایوان ایلیچ» میتوان تفاسیر متعددی پیدا کرد:
تفسیر اگزیستانسیالیستی: ایوان، همچون قهرمانان سارتر و کامو، در برابر پوچی هستی قرار میگیرد و لحظات پایانیاش فرصتی برای بازنگری زندگیاش است.
نقدی بر زندگی بورژوازی: تولستوی نشان میدهد که جاهطلبیهای طبقاتی و مادیگرایی، انسان را از مسیر حقیقی زندگی منحرف میکند.
دیدگاه مسیحی: ایوان در نهایت به نوعی رستگاری معنوی میرسد؛ هنگامی که درد اوج میگیرد و او میپذیرد که زندگیاش اشتباه بوده، ناگهان احساس آرامش میکند و میمیرد. این لحظه را میتوان نوعی تطهیر روح دانست.
«مرگ ایوان ایلیچ» به دلیل ابهام و نمادگرایی زیاد، تفسیرهای مختلفی را به خود دیده است. برخی آن را روایتی از مرگ و زندگی بیمعنا میدانند، در حالی که دیگران آن را نقدی بر جامعه و نگاه آن به مرگ و زندگی میبینند. برخی نیز این اثر را نوعی خودزندگینامه فلسفی از تولستوی میدانند که در آن، نویسنده به بررسی تاریکیهای ذهن انسان مدرن پرداخته است.
«مرگ ایوان ایلیچ» نقاط ضعفی دارد…
اگرچه داستان از نظر فلسفی و ادبی شاهکار محسوب میشود، اما چند چالش مهم دارد:
رنجهای ایوان بیش از حد طولانی و تکرارشونده است. برخی خوانندگان ممکن است احساس کنند که وصف درد و عذاب او بیش از حد کشدار شده است.
شخصیتهای فرعی، بهویژه همسر و همکاران ایوان، بهعنوان کلیشههایی از جامعه بیروح و ریاکار ترسیم شدهاند. این امر باعث میشود که آنها شخصیتهایی تکبعدی به نظر برسند. پیام داستان بیش از حد آشکار است.
تولستوی در این اثر بیش از آنکه فضا را برای تفسیر باز بگذارد، تلاش میکند تا پیام اخلاقی خود را مستقیم به خواننده القا کند.
برخی ممکن است به این نکته اشاره کنند که شخصیتپردازی دیگر شخصیتهای داستان نسبت به ایوان ایلیچ سطحیتر است. همچنین، برخی ممکن است از سرعت کند داستان در بخشهایی انتقاد کنند.
بزرگترین چالش این اثر، حمل محتوایی تلخ و سنگین است. برخلاف بسیاری از آثار دیگر که در نهایت امیدی ارائه میدهند، این داستان عمیقاً درباره ترس، پشیمانی و درد است. خواننده ممکن است هنگام خواندن آن احساس کند که درگیر نوعی اضطراب فلسفی شده است.
چرا باید کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» را بخوانیم؟
این داستان در زمان خود تحسینشده و در عین حال شوکهکننده بود. در نتیجه نقد «مرگ ایوان ایلیچ»، منتقدان آن را یکی از بهترین آثار درباره مرگ و معنای زندگی دانستهاند. نویسندگانی مانند جیمز جویس و ویرجینیا وولف از شیوه روانشناسانه تولستوی در این اثر تأثیر پذیرفتند. «مرگ ایوان ایلیچ» در جهان ادبیات مورد تحسین قرار گرفته است. این اثر به دلیل عمق موضوعی و روانشناسی شخصیتهایش، همچنان مورد مطالعه و تحلیل قرار میگیرد.
این داستان کوتاه در زمان انتشار خود با استقبال گستردهای از سوی خوانندگان و منتقدان روبرو شد و با زبانی ساده و جذاب، مضامین عمیق و داستانهای موازیاش، توانسته توجه طیف وسیعی از خوانندگان را جلب کند. در ایران نیز این کتاب با استقبال خوبی مواجه شده و به یکی از پرفروشترین کتابها تبدیل شده است.
بسیاری از نویسندگان و فیلسوفان به آن به عنوان یک اثر تأثیرگذار در توصیف تجربه مرگ و معنای زندگی اشاره کردهاند. همچنین، این داستان به عنوان یکی از مهمترین آثار در ژانر رئالیسم روسی شناخته میشود.
مرگ ایوان ایلیچ یکی از آثار بینظیر تولستوی است که درباره پوچی زندگی و مواجهه با مرگ نوشته شده است. با وجود سادگی ظاهری، عمق فلسفی و روانشناختی زیادی دارد. تولستوی با قلم خود به درون روح انسانی نفوذ میکند و تصویری دردناک از زوال و آگاهی دیرهنگام ارائه میدهد. این داستان همچنان یکی از مهمترین آثار فلسفی و ادبی درباره مرگ است و هر خوانندهای را مجبور میکند تا به معنای حقیقی زندگی خود بیندیشد.
خواندن «مرگ ایوان ایلیچ» مانند قدم گذاشتن به سفری درونی است؛ سفری که در آن، مرگ و زندگی در کنار هم قرار میگیرند و خواننده را به تفکر عمیق درباره معنای وجود وا میدارند.
منبع: دیجی کالا مگ